ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

این چند روز...

خداروشکر این هفته هم گل کاشتی و برنده شدی...تیچرت به دکتر گفته بود ساینا معمولا صد در صد توی جو کلاسه به عکس بقیه....اینبار بیشتر از همیشه خوشحال شدی و همش حرفهای معلمت رو تا شب تکرار میکردی که فلانی 20 درصد فلانی 40 درصد فلانی 60 درصد و... روانخوانیت خیلی خیلی بهتر شده.......کتابهایی که از کتابخونه امانت میگیریو خیلی راحت واسم میخونی... توی استخر روابطت با مربیت خیلی لاو شده هر بار بر میگردی لپت از بوسه های مربیت رُژیه...ههه....کرال پشت به طور کامل تموم شد و دو جلسه است که کرال سینه رو شروع کردین...شدیدا دوست داری فرصت بازی و تفریح داشته باشی...و معترضی....منم ازت میخوام صبور باشی که جلسات آموزشیت تموم شه با هم تفریحی بریم استخر.....و...
11 مرداد 1394

نقطه سر خط...

بعد از یه سفر مختصر و مفید و پراز خاطره روزهای پر تلاشمون رو مجدد شروع کردیم...اولین جلسه استخر درست در اولین روز بعد از سفر انجام شد دو جلسه با هم توی استخر بودیم......جلسه دوم خاله زهره هم به جمعمون اضافه شد و دورادور زیر ذره بینم بودی...مربی بسیار سختگیر ولی خوب نصیبت شد از این بابت خوشحالم چرا که هم مربی سابق خودم هم یکی از پرسنل استخر که از قبل با هم آشنا بودیم این اطمینان رو بهم دادن که به نفعته و نتیجه مثبت رو در نهایت خواهی دید... کلاسهای مختلف هم همچنان پابرجا... این روزها بیشتر از قبل به تمرینات پیانو اهمیت میدیم شایدم بخاطر اضافه شدن کتابهای جدید باشه... دکتر شدیدا توصیه داره به خوندن کتابهای مختلف و البته یه کتاب طولانی ...
6 مرداد 1394

سفر تابستونی.....

ظهر چهارشنبه 24 تیر بعد از کلاس خوشنویسی سفر 4 روزه ای رو شروع میکنیم...عصر حول و حوش هفت نیم عصر رسیدیم...شب اول ییلاقات ماسال محل استقرار همیشگی اقامت کردیم و تا فردا قبل از ناهار حرکت کردیم به سمت شهر تالش... و اقامت توی یکی از جذاب ترین ییلاقات این شهر بنام آق اولر که اولین تجربه و یکی از کم نظیرترین ها بود... سوباتان رو فاکتور گرفتیم بخاطر خشکی طبیعت و طی مسیری طولانی و جاده ناهموار و بقولی خاکی... ترجیح دادیم از جاده جنگلی بسیار زیبای اسالم به شهر خلخال بعدم اردبیل البته قبلش يه سر به درياجه نيو Neo زديم خيلي خوشكل بود و در نهایت محل استقرارمون سرعین سومین شب رو گذاران کنیم... صبح روز شنبه به نوبت استخر آب گرم...که اولین تجربه شما بود....
6 مرداد 1394

دختر نازنین و کوشای من...

این روزا بیشتر از قبل نتیجه مثبت اونهمه کارتون دیدنهای زبان اصلی دوران بچگی به وضوح واسم مسجل میشه...جدیدا یک ماهی میشه که توی خونه فلش کارت، بصورت لایتنر کار میکنیم که دایره لغاتت بالاتر بده و یک سری جملات...با جملات هیچ مشکلی نداری و در لحظه با فلوئنسی شیک بیان میکنی...به ذهن سپاری کلمات جدید هم بعد از یکی دو روز تکرار و تمرین اوکی... کلاسهای تابستونی هم هفته دومش برگزار شد...شنبه ها بعد از سفال و نقاشی مجابید که از کتابخونه کانون یکی دو کتاب انتخاب کنید و با خودتون بیارین خونه و بخونید و خلاصه اش رو به ما بگید بعدم توی کانون خلاصه رو بنویسید و تحویل بدید... به نظر من یکی از مثمر الثمر ترین کارهاییه که انجام میدید...آخه این اواخر توی آک...
20 تير 1394

حال و هوای روزهای گرمِ تابستون

شبانه روز وقتت پره...بیشترش بازی میکنیم....کلاسهاتو میری..... پارک و شهربازی و سینما...دنا جونم اکتیو تر شده موقع بازی اکثرا با کارتها و جعبه دو کارتی سرش رو گرم میکنیم که بازی مارو به هم نریزه... حسابی داره بهت خوش میگذره.... چند هفته پشت سر هم توی آکادمی برنده شدی و جایزه گرفتی... کلاس شطرنجت رو بخاطر تداخل با کلاس زبان پنجشنبه ها کنسل کردیم... پیانو هم خداروشکر روبه راهی و نسیم جون رضایت داره...با پرس و جو از استادت متوجه شدم متد یادگیریت به سبک روسیه...و کلی چیزای دیگه دستگیرم شد... با بابایی مدرسه سر زدیم و کلی با مدیر صحبت کردیم و به شدت از کاستی های سال قبل گفتیم و در نهایت ثبت نامت رو قطعی کردیم... فردا میرم استخر ز و ...
12 تير 1394

روزهایی که گذشت....

7 خرداد تولد 7 سالگیت رو دو هفته زودتر توی کیدزلند برگزار کردیم... یکسره ابراز رضایتمندی میکنی و ازم میخوای که بازم جفتتونو ببرم اونجا... خوشبختانه خاله ملیح جون اینا هم به تولدت رسیدن...تقریبا یک هفته ای اینجا بودن و یک روز درمیون تقریبا همدیگرو میدیدم...خونه ما خاله محبوبه اینا و خاله زهره اینا.... از 5 خرداد آموزش شنا شروع شد و فردا جلسه 6 میبرمت استخر... دوستت النا جونم باهات میاد.... چهارشنبه 13 خرداد ظهر یهویی زدیم به جاده که به مراسم شب هفت یکی از اقوام برسیم... حسابی تاثر برانگیز بود...مرگ نابهنگام یه دختر جوون 24 ساله...بدجوری قلبمو درد آورد...طاقت نیوردیم و رفتیم...جهت همدردی و تسکین روحیه خودم... حیف...خدا به خونواده محتر...
19 خرداد 1394