روزهایی که گذشت....
روزهایی که گذشت.... 7 خرداد تولد 7 سالگیت رو دو هفته زودتر توی کیدزلند برگزار کردیم... یکسره ابراز رضایتمندی میکنی و ازم میخوای که بازم جفتتونو ببرم اونجا...
خوشبختانه خاله ملیح جون اینا هم به تولدت رسیدن...تقریبا یک هفته ای اینجا بودن و یک روز درمیون تقریبا همدیگرو میدیدم...خونه ما خاله محبوبه اینا و خاله زهره اینا....
از 5 خرداد آموزش شنا شروع شد و فردا جلسه 6 میبرمت استخر... دوستت النا جونم باهات میاد....
چهارشنبه 13 خرداد ظهر یهویی زدیم به جاده که به مراسم شب هفت یکی از اقوام برسیم... حسابی تاثر برانگیز بود...مرگ نابهنگام یه دختر جوون 24 ساله...بدجوری قلبمو درد آورد...طاقت نیوردیم و رفتیم...جهت همدردی و تسکین روحیه خودم... حیف...خدا به خونواده محترمش صبر و تحمل این داغ رو بده...
شنبه 6 تیر ماه هم کلاسهای تابستونیت توی کانون پرورش فکری شروع میشه....شنبه دوشنبه و پنجشنبه...سفال نقاشی خوشنویسی و شطرنج ... سه تا از کلاسهات با رامیلا جونه...
یکشنبه صبح هممون بیکار بودیم تصمیم گرفتیم بریم پارک آب و آتش ... عصر هم غذا درست کردم رفتیم پارک لاله تا بازی کنید و از هوای دلپذیر که البته شب غبارآلود شد لذت ببریم...خاله زهره جون هم به ما پیوست....اون روز و شب هم توی پارک حسابی دسته جمعی بازی کردیم و از با هم بودنمون هر چه بیشتر لذت بردیم...
