ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساینا

بدون عنوان

امروزم توي اكادمي برنده شدي، دكتر يه كتاب نفيس بهت هديه كرد متفاوت با قبليا، خيلي جيكري،  امروز عصر قراره بريم بارك دوجرخه سواري بعدم يه شام دور همي فاميلي توي بارك، حسابي خوش ميكذره، دنا جونم ديكه دلش تاب سرسره ميخواد از بس بابا دم اكادمي بردتش....
10 ارديبهشت 1394

روزمره گی

شکر همه چی خوبه... دیروز جمعه خونه بودیم و به درسها و تمرینات جانبی رسیدگی کردیم و کلی بازی... سه شنبه نزدیک ظهر یهویی برنامه استخر چیدم با خاله زهره رفتیم....در اصل پرس و جو واسه انتخاب بهترین گزینه مربی شنا بود ... خانوم د که واست از دو سال پیش در نظر داشتم متاسفانه دیگه مربی گری نمیکنه و ناجیه... سه شنبه همچنین، بدون اطلاع قبلی نمایشگاه بازیهای فکری توی مدرسه برگزار شد که باعث کنتاکت و دلخوری بین من و مدرسه شد... البته به فرموده خودشون دست گرمی بوده و بناست که یکی دو بار دیگه توی این ماه برگزار شه... بخصوص توی برخوردهات با دنا جون، هزار ماشالله بیشتر از اونچه که نشون میدی فهمیده و خانومی.....باورم نمیشه گاهی، هنوز 7 سالت تموم نشد...
5 ارديبهشت 1394

پایان فروردین...

این چند وقت حسابی سرم شلوغ بود... جلسه مدرسه و کلاسهای شما قدیم جدید...پرس و جوی برنامه های آینده ات.....تولد..... پیگیری خریدهای مطب و... پنجشنبه تولد ساینا جون یکی از بهترین همکلاسیهات بود جفتتون کشته مرده همید.....منم دوسش دارم خیلی جیگره....حسابی خوش گذروندیم دور هم... هوا از وقتی برگشتیم بخصوص شبها سرده و مجبور شدیم دوباره شوفاژ هارو راه بنداریم...یکی دو شب خاموش  کردیم چنان سرد شد که فکر کنم دنا بخاطر سردی هوای اتاق خواب سرما خورد...البته بابا میگه ویروسیه و از شما گرفته....یک هفته ای میشه که عمو موسیقی میاد مدرسه و واسه جشن آخر سال، جشن الفبا آماده میشین... مدرسه سیاستش اینه که ارزشیابیتون توی چهار هفته اردیبهشت انجام شه...
29 فروردين 1394

شکر نعمت، نعمتت افزون کند...

خدایا بابت همه الطاف و بخصوص باران رحمتت شکر... اولین روزهای اولین ماه سال جدید رو به خوبی سپری کردیم... پر از اتفاقات قشنگ... 3 روز اول بودیم و باقی روزها تا 13 فروردین هم اندیمشک...14 هم برگشت به سمت کاشانه... یک هفته پر تلاش سپری شد... و دوباره زدیم به جاده و 3 روزه رفتیم عروسی خاله فاطی... فوق العاده بود....همه فامیل دور و نزدیک دور هم بودیم... جمعه دیرتر یعنی بعد از ناهار حرکت کردیم بخاطر روز مادر قصد کردیم که پیش مامان بابام بمونیم تا هممون مستفیض از این روز قشنگ و مقدس بشیم... و باز هم شروع هفته ای پر از مشغله... تفریح و درس در کنار هم... بابا حسابی واسمون وقت میزاره و نهایت همکاری رو باهامون داره... در حالیکه پیگیر سر وسا...
23 فروردين 1394

عید همه مبارک

دیشب چهارشنبه سوری بینهایت بهت خوش گذشت.....چندین بار از روی آتیش پریدیم... کلی فشفشه و منور و ووو با دست خودت روشن میکردی... بابا و آقای همسایه هم بهت کمک میکردن و لذت بردی... امروز صبح همگی رفتیم انقلاب و هدیه عیدتو خودت انتخاب کردی....چند تا کتاب جدید و بازی فکری و...حسابی خوشحال شدی که محدودیت انتخاب نداشتی چون معمولا ما واست خرید میکردیم... فردا صبح انشالله به امید خدا میزنیم به جاده و سفر نوروزیمون شروع میشه....دو سه روز طبس...بعدم اندیمشک... خیلی خوش میگذره... خدایا به امید تو...  
28 اسفند 1393

باران رحمتت را شکر...

از دیشب بازم بارش رحمتت رو بر ما نازل کردی و همچنان....شکرِ مهربانیت... دیروز درس "ض" به شما افتاد..واسه تهیه هدیه به همکلاسیها... هر چی به مخیله فشار آوردیم هدیه ای جز تایپ و چاپ سخنی گوهربار از امام رضا (ع) و مقداری زعفرون بعنوان سوغات مشهد الرضا به ذهنم نرسید(اونم به پیشنهاد معلم جان)... 14 تا پاکت خوشمل خریدم و با کمک خاله زیبا دیزاین و بسته بندی جمع و جور....بردی مدرسه..مامانهای محترم از ظهر تا الان توی وایبر خجالتمون دادن با تقدیر تشکرهاشون...مامان پارمین (ص) جون هم زحمت کشیده بود به تک تکتون کتاب های دیزنی عیدی داده بود......و البته معلم عزیزتونم همینطور کتابهای نفیسی به شما و سایرین بعنوان هدیه نوروزی و نوشتن آرزوهای ...
26 اسفند 1393

ع ش ق م ن ا ز م...دوستت داریم

پنجشنبه صبح خاله فاطی اینا تمام وسایلی که خریده بودن رو بار زدن رفتن ولایت... جاشون حسابی خالی شد...آکادمی با تمام قوا رفتی....اینبارم تاپیک جالبی انتخاب کردی که راجع به شترمرغ بود...اطلاعاتت کافی بود و نیازی به مراجعه به دایره المعارف نبود....راه کار جدید گرفتیم و برگشتیم خونه... شب با خاله جون اینا شام رفتین رستوران....من بخاطر دنا جون که خواب بود انصراف دادم.....قرار بود بعد از شام با هم برید خونه دوست خاله زیبا ولی از بس خوابت میومد دیپورت شدی به خونه.....و بیخیال مهمونی رفتن شدی..... جمعه عصر کنسرت دوره ای همه هنرجوهای نسیم جون بود.....ساعت 4 رسوندمت اینبار همه سنین دختر و پسر با هم بودین...کوچکترین پیانیست شما بودی که اولین اجرا رو ...
23 اسفند 1393

١٩ اسفند

صبح زيباي يك روز برفي...منتظر خاله زيبا و نازنين، توي خيابون...دنا جونم هم توي صندليش خوابيده...  
19 اسفند 1393

تولد باران

دیروز عصر با رامیلا و مامانش 5 تایی رفتیم......اين تولد بهترين تولدي بود كه تا بحال رفته بودیم.... دست خونواده محترم باران جون درد نکنه بخاطر حسن سلیقه بخصوص در انتخاب مکان....به دنا جون فوق العاده خوش گذشت... 5 شنبه آکادمی مث اکثر هفته ها...همه نیروهای مثبتت رو متمرکز کردی در جهت برنده شدن و بهترین شدن توی گروه... حسابی قند تو دلم آب میشه وقتی ... شکر... پیانو نسیم جون بعد از کلاس بهم گفت که تمرینت رو به خوبی اجرا کردی و ازم خواست که تمرکزت رو روی نواختن 6 قطعه کنسرتت قرار بدی... ویولن قدیم خودمو دادم که به خواهرش بده کوک کنه به اضافه ویولن شما واسه تعویض سیم ....درست هم اندازه قیمت ساز، سیم  جدید خریدم....امان از قیمتهای... الان...
15 اسفند 1393