ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ساینا

باران رحمتت را شکر...

1393/12/26 0:12
نویسنده : آزاده
154 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب بازم بارش رحمتت رو بر ما نازل کردی و همچنان....شکرِ مهربانیت...

دیروز درس "ض" به شما افتاد..واسه تهیه هدیه به همکلاسیها...

هر چی به مخیله فشار آوردیم هدیه ای جز تایپ و چاپ سخنی گوهربار از امام رضا (ع) و مقداری زعفرون بعنوان سوغات مشهد الرضا به ذهنم نرسید(اونم به پیشنهاد معلم جان)... 14 تا پاکت خوشمل خریدم و با کمک خاله زیبا دیزاین و بسته بندی جمع و جور....بردی مدرسه..مامانهای محترم از ظهر تا الان توی وایبر خجالتمون دادن با تقدیر تشکرهاشون...مامان پارمین (ص) جون هم زحمت کشیده بود به تک تکتون کتاب های دیزنی عیدی داده بود......و البته معلم عزیزتونم همینطور کتابهای نفیسی به شما و سایرین بعنوان هدیه نوروزی و نوشتن آرزوهای قشنگ با خط خوش اهدا کردن...

یه اتفاق قشنگ دیگه اینکه قرار میس غزال، آخرین تیچرت توی مهد "م" که حسابی دوستش داشتی بازم قراره تیچر زبان انگلیسیت بشه...با ذوق و شوق اومدی گفتی" میس غزال رو نشناختم اومد منو بغل کرد و بوسید و گفت یادته توی مهد معلمت بودم.....ووو ... گفتی که انگار دوست خانم مهرورزه...خلاصه که ظاهرا از ترم بعد باهاتون کلاس ور میداره...

فردا جشن چهارشنبه سوری توی مدرسه طبق معمول سالهای قبل انجام میشه...اگه فرصت کنم حتما یه سر خواهم اومد....البته اگه جور نشد بریم سمت "انقلاب"

هنوز مرددیم واسه شروع سفر، که چهارشنبه باشه یا پنجشنبه...

امروز دی وی دی تکالیف نوروزیتون رو هم دریافت کردید....درواقع همون پیک نوروزی...

امروز حسابی بازی کردی...مشق هم که نداشتی.....خیلی خوشحالی که تعطیلاتت شروع میشه....

والله منم حسابی خوشحالم... وقتی شنیدی هم طبس میریم هم اندیمشک داشتی بال در میوردی...

حیف که خاله ملیح اینا نیستن.....ولی از دیدن عمو اینا و عمه اینا و هانیه جون اینا هم حسابی کوک و شارژ میشیم...100%

دوستت داریم بیش از پیش....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)