ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزهای خوش با هم بودن...

چند روزه که حسابی داره بهت خوش میگذره. چون دو سه روزه بخاطر سرفه هایی که میزدی تو خونه نگهت داشتم. خاله مریم و خاله فاطی جون و الهه جون اومدن پیشمون....5 شنبه کنکور ارشده هیچکدوممون درس نخونده قراره بریم سر جلسه.... الان 1 نصف شبه....امروز عصر رفتیم کلاس موسیقی حسابی لذت بردی چون اونجا هم بازی بود و تفریح و ملودی.....نت جدید (لا ) رو یاد گرفتی... لادن جون از نت خوانیت موقع زدن ضرب ها خیلی خوشش اومد... مونا جون که همش قربون صدقت میره و عاشقته... یکسره بهت ابراز علاقه میکنه....خودتم بچه های کلاست رو خیلی دوست داری اونا هم همینطور... امشب قرار گذاشتیم که الهه جون بیاد سر راه بریم دنبالش همگی بریم بیرون شام و تفریح و ........هوا خیلی خوب...
20 ارديبهشت 1391

این روزها...

هر روز صبح بعد از خوردن صبحونه میبرمت مهد و برمیگردم خونه و بعد از مدتها دوباره کتابخون شدم... بیشتر کتابهای زبان انگلیش و فیلمهای مستند زبان اصلی....اگه خدا بخواد کم کم ورزش رو هم از سر بگیرم...کلاسهای بسکتبال و پیگیری میکنم و یه آموزش خصوصی شنا هم خوانوادگی قراره بریم... ساینا هم مشغول یادگیریه و خداروشکر به خوبی داره پیشرفت میکنه....تا جایی که بشه سعی میکنم واسش بعد از مهد وقت بزارم و باهاش باشم.....روزمرگیهاشو مرور میکنیم فیلم میبینیم و بازی میکنیم لگو پازل کاردستی و هر چی که وقتمون رو پر کنه... تفریحاتمون سر جاشه....احساس شادابی میکنم... آخر ماه هم قراره خاله مریم و فاطی جون بیان پیشمون آخه کنکور ارشده..... دخترک هم که هر موقع م...
14 ارديبهشت 1391

دخترک مهربان و دل گنده

هر روز که میگذره دلم واسه روز قبل تنگ میشه و امیدوار به آینده روز دیگری سپری میکنم با انرژیهای مثبتی که از کلامت میگیرم.......از رفتارهای سنجیده و به روز شدن دانسته هایت........از اشتیاقت به یادگیری و سرعت آن... مهربان دخترک شیرین زبانم......تا ابد دوستت خواهیم داشت... ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ الان توی مهد هستی و امروز گردش هفتگی رفتین...کلی خوراکی گذاشتی توی کوله ات که با دوستات تقسیم کنی... از مهد فعلی ات خیلی راضی ام... تنکس گاد...... میبوسمت. :-*****     ...
11 ارديبهشت 1391

1400روز نی نی داری

بعد از 3 هفته که اندیمشک بودیم برگشتیم خونه خودمون.....عروسی دایی امیر روز اول فروردین خیلی عالی برگزار شد. از یک هفته قبلش هر شب همه دور هم بودیم و همراه با جشن و پایکوبی و ..... 10 فروردین هم مجلس عقد و نامزدی خاله زیبا برگزار شد که اونم به خوبی و خوش گذشت. بعد از اونم طبیعت گردی داشتیم و مهمونی های دسته جمعی... سیزده بدر همگی باغچه داماد جدید دعوت بودیم و  بعد از ظهرش هم طبق هر سال رفتیم شهر بازی و پلاژ و قایق سواری..... خدایا شکرت که مواظب ما بودی و اجازه ندادی غم و اندوه و پیشامد ناگواری باعث بر هم خوردن تعطیلات و خوشیهامون بشه.... فردا عازم دیار بابایی هستیم.....حدود 2 هفته ای موندگاریم و دید و بازدید و واسه بابا همراه با ...
17 فروردين 1391

بدون عنوان

عروسکم با وجودت هر روز خدارو شاکرم.......یادش بخیر پارسال این موقعها جشن هزارمین روز تولدت رو مختصر و مفید برگزار کردیم الان داشتم عکسها و فیلمهاشو میدیدم چه زود میگذره ))):.....کلا عاشق اسفندم با تمام اتفاقات قشنگش........بوی عید خوزستان هم کم کم به مشامم میرسه....  فقط دو هفته مونده....پیش به سوی اندیمشک، سرزمین مادری... ...
12 اسفند 1390

مهد

دو تا مهد واست در نظر داشتم که اولی رد شد و دومی خداروشکر قبول افتاد. یه فضای بزرگ و تمیز با امکانات متناسب... فعلا که راضی هستم البته قبلش از مامانهایی که اونجا رفت و امد داشتن پرس و جو کرده بودم که گفتن: شک نکن بیا همینجا....منم با اطمینان شمارو اونجا ثبت نام کردم. حسابی خوشت اومده و احساس شادی و رضایتمندی رو توی صورت ماهت میبینم... از صبح حدود 9 تا 4 بعد از ظهر.... اولش فکر میکردم که سختم باشه این همه مدت نبینمت...ولی از همون روز اول واسم عادی شد چون مطمئنم اونجا بهت خوش میگذره و به نفعته که ساعاتی رو با بچه ها و کادر و مربی های مهد به خوبی بگذرونی. قصد داشتم چند تا عکس هم آپ کنم که متاسفانه هارد اکسترنالم کنارم نیست منم که تنبل...
7 اسفند 1390