ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزهای خوش با هم بودن...

1391/2/20 1:13
نویسنده : آزاده
356 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه که حسابی داره بهت خوش میگذره. چون دو سه روزه بخاطر سرفه هایی که میزدی تو خونه نگهت داشتم.

خاله مریم و خاله فاطی جون و الهه جون اومدن پیشمون....5 شنبه کنکور ارشده هیچکدوممون درس نخونده قراره بریم سر جلسه....

الان 1 نصف شبه....امروز عصر رفتیم کلاس موسیقی حسابی لذت بردی چون اونجا هم بازی بود و تفریح و ملودی.....نت جدید (لا ) رو یاد گرفتی... لادن جون از نت خوانیت موقع زدن ضرب ها خیلی خوشش اومد...

مونا جون که همش قربون صدقت میره و عاشقته... یکسره بهت ابراز علاقه میکنه....خودتم بچه های کلاست رو خیلی دوست داری اونا هم همینطور...

امشب قرار گذاشتیم که الهه جون بیاد سر راه بریم دنبالش همگی بریم بیرون شام و تفریح و ........هوا خیلی خوب بود..قبل از رفتن تماااااااااااام کتابهات رو گذاشتی توی چند تا نایلون که با خودت بیاری....یه کم دعوامون شد آخه فکر میکردی فرصت میشه که اووووووووونهمه کتاب رو توی این زمان کم واست بخونیم...یواشکی همشو گذاشتم سر جاش بعدم شما ناراحت شدی....

برگشتن که حسابی خسته شده بودی تو مسیر در عین خواب آلودگی همش میگفتی بستنی قیفی بخریم....بعدم کاملا بیهوش شدی... حسابی خوش گذشت.

فردا هم قراره بریم نمایشگاه گل و گیاه اگه زود بیدار شیم...فعلا که هممون خسته و خواب آلود داریم چایی میخوریم.....

خیلی دوست داشتنی تر شدی نفس.... بغل الهه جون بودی از رفت و همش میگفتی دوستت دارم اونم ذوق مرگ میشد با کلماتتتتتتتتت.......خیلی جیگری عروسک خوشگلم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)