ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ساینا

47 ماهگیت مبارک عسل خانوومیییییییی من :-*

1391/2/23 13:10
نویسنده : آزاده
441 بازدید
اشتراک گذاری

هفته ای که گذشت بیشترش تفریح بودیم و مهمون بازی....خاله فاطی و خاله مریم و الهه جون و ....پیشمون بودن و (هنوز مریم و فاطی هستن) حسابی خوش گذرونیم...
دیروز صبح عزممون رو جزم کردیم و رفتیم که بریم نمایشگاه گل و گیاه که متاسفانه بخاطر روز آخر و جمعه و ... نشد بریم چون ظرفیت تکمیل بودش. رفتیم که دیزی بخوریم بازم نشد چون صفش تا تو خیابون ادامه داشت رفتیم نارنجستان که اونم صفی بود....رفتیم دشت بهشت که ورود با چادر بود با اینکه خودشون چادر میدادن ولی بهمون بر خورد چون گفت بزنین بیاین تو در بیارین خیلی خنده دار بود....رفتیم پارک پرواز که سنتی نداشت...مجبور شدیم بریم چیتگر....خلاصه که ساعت 5 نهار خوردیم ولی بالاخره اونی بود که میخواستیم.....دیزی...هر چند به پای دیزی همیشگی نمیرسید...خیلی خنده دار بود بیشتر وقتمون تو جاده و خیابونها گذشت دیروز.....
خیلی اتفاقی واسه رسوندن الهه به خوابگاه تو راه برگشت از وسط جمعیتی که واسه مراسم ختم ایرج قادری اومده بودن رد شدیم....کلی هنر پیشه ها با مردم در حال خوش و بش بودن......طفلی فکر نمیکنم کسی واسش یه فاتحه هم خونده باشه.....مراسم شیک و تشریفاتی بود که جنجالی هم شد بخاطر بعضی مسائل خانوادگی مرحوم......
بگذریم...
اجبارا رفتم کنکور ارشد هم دادم آخه شانسکی حوزه امتحانیم نزدیک خونه بود.....5 مین راه... همه چی دست به دست هم داد که علی رغم میلم شانسم رو امتحان کنم چون هیچی نخونده بودم امسال...
خلاصه که 7  8 روز گذشته روزهای پر مشغله و خوبی رو گذروندیم....
روز مادر امسالم گذشت.......
من و مریم و فاطی و الهه و ساینا هدایامون رو  از حمید دریافت کردیم........خیلی بامزه بود....
دیگه اینکه باوجودیکه خاله زیبا چند روزه اومده ولی ماهنوز به چشم ندیدیمش از بس سرش شلوغه...ولی کادوهای روز مادر و سوغاتی و... رو فرستاد واسمون...
ساینا که دو تا لباس به قول خاله زیبا سیندرلایی (که عشق خودشه) دریافت کرد... ما هم که صندل و کفش و گل سر و کلی خوراکی دیگه .....خلاصه که حسابی شرمنده محبت های خونواده عزیزم شدیم باز..........دوستتون دارم.......



/>

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)