ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه سن داره

خاطرات ساینا

دختر کوشا

این روزها بیشتر از همیشه سرت شلوغه... و وقتت پره.....خداروشکر توی تمام دروس مدرسه و کلاسها و فعالیت های بیرون از مدرسه مورد تحسین و تشویق اساتید و معلمهایی... از ابتدای هفته قبل کم کم احساس سرماخوردگی داشتی و به سختی خودتو به جشن  یکشنبه رسوندی چون دو تا اجرا داشتی... با اجازه مدیر و معلم توی جشن شرکت کردی و به خوبی از عهده مسوولیت هات بر اومدی... عصر پنجشنبه هفته قبل دوتایی رفتیم تولد همکلاسیت...حسابی خوش گذشت ولی مجبور شدیم زودتر از همه اونجارو ترک کنیم چون خاله زهره شام همه رو دعوت کرده بود.....هرچند به خاله محبوبه گفته بودم که بیان سرزمین عجایب به ما ملحق شن که شبو اونجا بگذرونیم که بخاطر خستگی موافقت نکردن.....به هر حال ...
25 بهمن 1393

اندر احوالت...

جشن اصلی مدرسه به اوایل اسفند موکول شده ... روزی یکی دو بیت حفظ میکنی بخاطر جشن... برنامه جشن دهه فجر کلاس شما یکشنبه آینده برگزار میشه که معلمتون ازت خواسته شعری از شاهنامه(به غیر از شعر اغاز کتاب که قراره واسه جشن اصلی بخونی) آماده کنی....که داستان ضحاک رو پیشنهاد دادی...ضمن اینکه راوی هم شما هستی.... آخر هفته هم تولد یکی از همکلاسیهات سرزمین عجایبه... احتمال زیاد بریم.... امروز پیانو معلمت مث هفته های اخیر صددرصد رضایت داشت...  
14 بهمن 1393

همه چی خوبه....

خداروشکر همه چیز روبه راهه... درسهای مدرسه تمرینات پیانو و کلاسهای دیگه... جلسات مشاوره دکتر پ با ما هم خوشبختانه مثبت و کاربردی پیش میره... دیروز یک ساعت در خصوص مسئله پیش اومده توی مدرسه، من و بابا با مدیر و معلمتون صحبت و تبادل نظر داشتیم... قراره یه جشن (سورپرایز خانم مدیر و جناب هوربد)  از طرف مدرسه شما به مناسبت بهمن ماه برگزار شه.... دو سه تا از مهد ها و مدارس منطقه هم مهمون این جشن هستن..... شاهنامه خوانی هم سورپرایز ویژه خانم مدیر واسه شما در نظر گرفته شده و قراره یکی از اشعار معروف فردوسی رو اون روز اجرا کنی... دیروز یه روز برفی رو پشت سر گذاشتیم..... 3 شنبه قراره اردو ، سرزمین عجایب برین.... امشب دو تا مج...
5 بهمن 1393

اولین روز بهمن

دی ماه توی خونه ما همزمان بود با یه خونه تکونی اساسی....که آخریش پریروز تغییر دکوراسیون و شستشوی پرده ها و... اتاق خواب ما بود......تقریبا هر ماه یا دوهفته یکبار نه به این شدت......ولی تمیزکاری و سروسامون دادن به وضع خونه داریم...خدایی روحم شاد میشه... شما هم عادت کردی و تا جایی که بتونی اتاقت رو منظم نگه میداری... و گاهی که بریز بپاشهای دنارو میبینی ازم شاکی میشی....و ارجاعت میدم به همین دوران توی بچگی خودت امروز خاله مریم جون داره میاد پیشمون......به پیشنهاد من تعطیلات بین ترم رو نرفت اندیمشک.....واسه شروع ترم جدید از همینجا برمیگرده شیراز... پریروز صبح مدرسه جلسه بود.......دنا جونو خوابوندم توی ماشین و ماشین رو توی پیاده رو ی در ور...
1 بهمن 1393

آخرین هفته دی ماه...

خوشبختان آخر هفته ی خیلی خوب و پر باری رو گذروندیم... طبق معمول چهارشنبه ها همه تکالیفت رو انجام دادی... پنجشنبه ظهر آکادمی....که اینبار رادمهر برنده شد... عصر قرار کنسرت "مازیار فلاحی" داشتیم.....دناجونو بردم که پیش خاله زهره باشه ولی از خواب بیدار شده بود و بیقراری میکرد.....بخاطر همین با خودمون بردیم و با حضور خاله زهره جون ...بابا اصرار داشت که دنارو نگه داره و ما بریم....به سختی خاله زهره رو راضی کردیم که به جای بابا با ما بیاد سالن کنسرت....چون بابا این چند روز درگیر کنگره بود و کلاسهاشو تقریبا کامل شرکت کرده بود و دیروزم تا شروع برنامه کنسرت، سر کلاس بود طفلکی، بنابراین بعیید میدونستم توی سالن کنسرت طاقت بیاره... که همینط...
26 دی 1393

80 مین ماهگردت مبارک دختر نازنینم

عادت کردی عصر چهارشنبه تمام تکالیفتو انجام بدی که تا جمعه شب لااقل با درس و مشق مدرسه بی حساب شی... میمونه تمرین پیانو ...با اینکه واسه آکادمی هیچ وقتی نمیزاری و با معلومات عمومی پیش میری بازم طول هفته کم میاریم و وقتی اضافی نداری... پنجشنبه توی آکادمی بازم خوش درخشیدی و برنده شدی و فلش کارتهای Family .... رو از دکتر جایزه گرفتی ...ضمنا اون رفتارتم اصلاح شده......."فعلا" :دی از شب قبلش مامان بابای خاله مرضی اینا مهمونمون بودن....عصرش به همراه بابا رفتن عروسی یکی از اقوام ولی من بخاطر دنا ترجیح دادم نامزدی همسایه مون برم که توی پارکینگ مجتمع برگزار میشد...یکی دیگه از مهمترین دلایلم دوستت رامیلا بود...میدونستم اینجا بیشتر بهت خ...
22 دی 1393

یه موضوع خنده دار ولی تاسف برانگیز...

چند وقت پیش مطلع شدم یکی از عکاسی های نزدیک حرم امام رضا يكي از عکساي 8 ماهگیتو غصب کرده و با فوتوشاپ بک گراندش رو ضریح قرار داده و بعدم گذاشته سر در آتلیه اش... هم پارسال تصادفی، خاله مرضی دیده و رفته و باهاش صحبت کرده و گلایه و هم  دیروز عمو حسن آقا شوهر دختر عمه بابایی....عکس گرفتن واسم فرستادن... طرف انگار نه انگار... الحق که دروغ و ریا و خیانت به چه راحتی... چه باید کرد؟؟؟ هیچ...
16 دی 1393

6 سال و 6 ماهگی ساینا جون و یکسالگی دنا جون

این روزا حسابی گرم درس و مشقی و البته بخصوص روزای تعطیل پارک رفتن و بساط بدمینتون دوچرخه سواری اسکیت و اسکوتر روبه راهه... پنجشنبه گذشته تولد دنا جون بود که با عمو علی و خاله زهره و سپیده مختصر ولی گرم برگزارش کردیم... روزی بود که آکادمی کلاس داشتی بنابراین دنا جون خسته شد حسابی و خوابش عقب جلو شد و درست زمانی که بایست سرحال میبود خسته و بدقلق... حق میدم از یه بچه یک ساله انتظاری نمیره اصولا برگزاری تولد واسه نی نی های یک ساله کار چندان جالبی نیست با اینحال ما یه مهمونی ساده 6 نفره داشتیم نسبت به تولد یکسالگی شما که دست کم 50 نفر مهمون تفلدت بودن... ناگفته نماند شما از ابتدا خانم به مفهوم واقعی کلمه بودی و هستی....ولی دنا جون طفلی یه مقدار ت...
15 دی 1393

ارزشیابی

این هفته به بطور کل هفته ارزشیابی دروستونه......یا به قول ما، امتحان پایان ترم.... موفق باشی دختر گلم... خطت هر روز بهتر از قبل میشه... پنجشنبه گذشته، کلاس زبان برنده شدی و از دکتر جایزه گرفتی ... هر هفته از بین گروه 6 نفری کلاستون یک نفر برنده میشه... 4 پسر و 2 دخترید...پارسا و آریان همکلاسیهای سابقت هم اینبار توی کلاس گروهی حضور دارن... هر هفته بایست یک یا دو موضوع از دایره المعارف انتخاب کنید و راجع بهش به زبان فارسی بپردازید...حفظ شعر...و اسپیکینگ در مورد تاپیکی که تیچر همون روز فی البداهه مطرح میکنه و توی خونه هم پیدا کردن لغات راجع به تاپیک جلسه قبل... دیشب که شما خوابیدید فرصت شد سی دی های عکس و فیلمهای سال تحصیلی گذشته...
6 دی 1393