ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

6 سال و 6 ماهگی ساینا جون و یکسالگی دنا جون

1393/10/15 8:17
نویسنده : آزاده
177 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا حسابی گرم درس و مشقی و البته بخصوص روزای تعطیل پارک رفتن و بساط بدمینتون دوچرخه سواری اسکیت و اسکوتر روبه راهه... پنجشنبه گذشته تولد دنا جون بود که با عمو علی و خاله زهره و سپیده مختصر ولی گرم برگزارش کردیم... روزی بود که آکادمی کلاس داشتی بنابراین دنا جون خسته شد حسابی و خوابش عقب جلو شد و درست زمانی که بایست سرحال میبود خسته و بدقلق... حق میدم از یه بچه یک ساله انتظاری نمیره اصولا برگزاری تولد واسه نی نی های یک ساله کار چندان جالبی نیست با اینحال ما یه مهمونی ساده 6 نفره داشتیم نسبت به تولد یکسالگی شما که دست کم 50 نفر مهمون تفلدت بودن... ناگفته نماند شما از ابتدا خانم به مفهوم واقعی کلمه بودی و هستی....ولی دنا جون طفلی یه مقدار تحت تاثیر از شرایط سختی که گذروندیم دچار خلق و خو و عاداتی شد که قابل قیاس با شرایط زمان شما از دوران بارداری تا حداقل یک سالگی شما نبود...در هر صورت شب خیلی خوبی رو گذروندیم ...طفلی عمو علی با وجود حجم سنگین درسها و کمبود وقت چند ساعت وقت گذاشتن و اومدن....از خاله زهره جونم ممنونم که یه عروسک و یه ژاکت خوشگل واسه دنا جون بافته بودن که خیلی واسمون ارزشمند بود و البته توی مدت زمان کمی که کلاس میرن باور نکردنیمحبت عمو مهدی و زن عمو و بچه ها هم کادوهایی رو واسه دوتاییتون فرستاده بودن...واقعا توقف اونهمه رو دیگه ازشون نداریم طفلی ها حسابی خودشونو توی خرج انداخته بودن...منشی مطب بابا خانم غ و آقای الف که همیشه زحمت سرویس های مطب رو میکشن هم یه عروسک هم قد دنا جون.....مث همه تولدها مارو مورد لطف قرار دادن..

خاله مریم و دوستشم یه بسته پستی شامل چند تا کادو......دستشون درد نکنه... بقیه هم اندیمشک بودی زحمت یه سری هدایا رو کشیده بودن...

خودمونم که فرصت نکردیم خرید کنیم ولی ایشالله سر فرصت میریم و یه یادگاری بخاطر اولین تولدش واسش تهیه میکنیم...درست مث شما....

راستی، تمام تزیینات تولد ساخته و پرداخته دست ما دوتا بود... در آخر هم خاله زهره وو سپیده جون توی برش و نصب کمک کردن...

ساده ولی زیباچشمک

بگذریم....کلاس آکادمی با وجود اینکه برنده بودی قبلش دکتر به خانم ع رسونده بود که حتی اگه برنده شی بخاطر سلام نکردن با صدای بلند جایزه به نفر بعدی تعلق میگیره...خلاصه که اون روز بساطی داشتیم توی آکادمی... و دکتر بدو ورودمون حسابی ازت شاکی شد....هر هفته یکی از ایرادایی که دارید رو در صدد برطرف کردنش بر میاد...با صلاحدید ما که منم موافقم... قرار شد در طول زمانی که شما کلاسید ما مادرا هم با دکتر مشغول گفتمان توی موضوعات مختلف باشیم در جهت رشد و تربیت هر چه بهتر شما و در واقع اصلاح رفتاری... که به قول دکتر مهمتر از تحصیل و درس و مشقه....

این هم شرح ما وقع روزهایی که گذشت.....

دوستتون داریم...:-*

خدای مهربون بیشتر از قبل سپاسگزاریم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)