ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

اولین روز بهمن

1393/11/1 9:05
نویسنده : آزاده
173 بازدید
اشتراک گذاری

دی ماه توی خونه ما همزمان بود با یه خونه تکونی اساسی....که آخریش پریروز تغییر دکوراسیون و شستشوی پرده ها و... اتاق خواب ما بود......تقریبا هر ماه یا دوهفته یکبار نه به این شدت......ولی تمیزکاری و سروسامون دادن به وضع خونه داریم...خدایی روحم شاد میشه... شما هم عادت کردی و تا جایی که بتونی اتاقت رو منظم نگه میداری... و گاهی که بریز بپاشهای دنارو میبینی ازم شاکی میشی....و ارجاعت میدم به همین دوران توی بچگی خودتچشمک

امروز خاله مریم جون داره میاد پیشمون......به پیشنهاد من تعطیلات بین ترم رو نرفت اندیمشک.....واسه شروع ترم جدید از همینجا برمیگرده شیراز...

پریروز صبح مدرسه جلسه بود.......دنا جونو خوابوندم توی ماشین و ماشین رو توی پیاده رو ی در ورودی مدرسه پارک کردم...طفلی آقای رجبی مواظبش بود....

کارنامه های زبان انگلیسی، فرانسه و موسیقی تمرکز و فارسی رو دریافت کردیم.......قرار بود مربیهای کامپیوتر هم بیان که نرسیدن......خوشبختانه بازم تاپ استیودنت شده بودی.... آقای هوربد مربی موسیقی ازت تعریف میکرد که توی کلاس دستیارشی و نت ها رو به بچه ها یاد میدی... آقای هوربد و خانم مدیر...یه سورپرایز واسه بهمن ماه واستون در نظر گرفتن...

دیروز کلاس پیانو هم نسیم جون واسم یادداشت گذاشته بود که کاملا تمریناتت رضایتمند بوده...

5 شنبه شب سرزمین عجایب تولد دعوتیم.......ولی.......نمیدونم بتونیم یا نه آخه با مراسم شب هفت بابای همسایه همزمان شده... یا توی خونه میمونی به همراه رامیلا و خاله مریم.......یا میسپرمت به یکی از مامانهای همکلاسیت که با خودش ببرتد تولد.....هنوز تصمیم قطعی نگرفتم.....

مهمترین تغییرات دنا جون توی دی ماه راه رفتنش بود و درآوردن دو تا مروارید بالایی...جالبه که شما دندونات داره میفته و دنا جون تازه داره دندون در میاره....الان 4 تا داره... و شما که تا بحال 3 تاشون افتاده، دوتاشم دو هفته است لق شده و هر آن ممکنه بیفته.....

خوشگلای خودمی.......دوستتون دارم.......تا همیشه...

 

پسندها (3)

نظرات (0)