ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ساینا

شیرین.......تلخ

1391/8/30 11:13
نویسنده : آزاده
183 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز هوا دوباره ابری شد و امروز صبح با دیدن هوای مه آلود و بعدم نم نم بارون کلی لذت بردیم....وقتی به مهد رسیدیم با سرعت پیاده شدی که زیر این ریزه ها با چتر وایستی....ولی از اونجایی که 10 مین از کلاست گذشته بود(به خاطر دیدن کارتون بنر) به سرعت بردمت داخل که به اولین واحد کارت برسی... اصلا مهلت نمیدی و از دم مهد میخوای شال و کلاه و پالتو رو درآری...

دیروز اومدم سراغت صورتت پر بود از استیکرهای ستاره ای....بخاطر شعر جدید فارسی و نقاشی بود که کشیده بودین.....نقاشی در مورد خانواده بود......شما توی یک صفحه 3 تامون رو کشیده بودی و صفحه دیگه عارف جون رو هم اضافه کرده بودی......

جدیدا بیشتر به یادگیری علاقمند شدی...

جالب اینکه جایزه یادگیری هات رو خوندن کتابهای جدیدت در نظر گرفتی و این جای خوشحالی داره... هر شب یه کتاب میزاری زیر بالشت که موقع خواب واست بخونم...

5 تا از نت های روی فلوت رو یادگرفتی...سل لا سی دو ر

آهنگ ای ایران رو کامل کردم و موفق شدم نتهای موزیک بی کلام این آهنگ رو هم کشف کنم.دو روز با استقبال خودت ای ایران رو کار کردیم وتونستی به راحتی روی بلز پیاده میکنی... این هفته بی کلامش رو هم یادت خواهم داد...جیجر.

دیروز بی هوا گفتی، اجازه میدی نی نی  که خریدیم ازش مراقبت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟

بعدم گفتی دوست داری دو تا خواهر و سه تا داداش داشته باشی... مث مهد کودک...

دوستای مهدت دانیال سورنا باران نیلوفر و نیروانا رو خواهر برادرهای خودت میدونی...

امروز کلاس موسیقی داری...خداروشکر هفته پر از تمرینی داشتیم و اماده ای....

دوستت دارم عروسکم. :-*****

روزی هزار باااار خدارو شاکرم به خاطر وجودت...

..........................

دیروز در به در دنبال کتابخونه عمومی میگشتم متوجه شدم اینجا اکثر زوج و فرده...یه روز خانوم یه روز آقا...

دو سه جا سر زدم....حوصله ام نگرفت برم داخل ثبت نام کنم....گفتم باشه بعد از این ایام...

اینم یکی از معایب کلان شهر ها......

از کتابفروشی سیار روبروی پارک یه کتاب تاریخی و خیلی قدیمی ولی نوی نو، به قیمت ناچیزی خریدم....(واقعا متعجب بودم).روش نوشته بود انتشارات دانشگاه پهلوی.....جالب اینکه توی سال 49 ، 1000 نسخه چاپ شده بود و تجدید چاپ هم نشده تا بحال..... با این اوضاع سیاسی فعلی مطمئنا نخواهد شد.

.............................

چند روز پیش از روی بیکاری ایمیل آدرسهای قدیمیمو فعال میکردم و بعد از 6 سال و اندی هم رفتم سایت کلوب دات کام کاربریمو چک کردم ، که دیدم یکی از دوستان دوران دبستان تااااا پیش دانشگاهیم......که واسه کنکور هم با هم درس میخوندیم، 4 سال پیش واسم درخواست دوستی فرستاده بوده، وقتی اندیمشک بودیم توی آرایشگاه یکی از هم مدرسه ای هامون رو میبینم که سال پایینی ما بود ازش سراغ اونو میگیرم، که میگه متاسفانه  دو 3 سال پیش بخاطر سرطان بعد از ازدواجش توی اصفهان فوت میشه........خیلی.خیلی ناراحت شدم  چون بعد از ازدواج هامون از هم کلا بی خبر مونده بودیم....

زهرا، دختر خیلی ناز و خوشگل و شیکی بود با قد و قواره بلند و ترکه...کی فکرش رو میکرد؟؟؟؟ چقدر خوشحال بود توی دوران نامزدیش...هر دومون نامزد بودیم که با هم درس میخوندیم و جزوه رد و بدل میکردیم.....خداروشکر بچه نداشتن... این فضای مسمومی که ایجاد شده بچه و جوون و پیر سرش نمیشه...

نمیدونم چی بگم...جز اینکه ، قدر دوروبریهمامون بیشتر بدونیم و حرص مال دنیا  و زرق و برق هاشو  نخوریم...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)