تعطیلات...
این چند روز سعی کردیم تو خونه باشیم و کارهایی رو انجام بدیم... روز جمعه ظهر نهار رفتیم خونه خاله زهره و عمو علی و تا شب موندیم شب همگی با هم رفتیم مراسم...روز تاسوعا تو خونه موندیم و از تیوی مراسم رو نگاه میکردیم...ظهر عاشورا پیاده زدیم بیرون و توی مراسم عزاداری شرکت کردیم...نماز ظهر رو تو خیابون خوندیم... دلم و صابون زده بودم که نهار نذری بخوریم که قسمت نشد و بابا حاضر نشد بمونیم غذا بخوریم و یا غذا بگیریم مجبور شدیم 2 نیم بیایم خونه و هول هولکی نهار آماده کنم... الان داری با بابا نقاشی میکشید....منم منتظرم که آب جوش بیاد واست ماکارونی بزارم...
این چند روز بارون خیلی خوبی بارید و امروز هوا نسبتا ابری آفتابی ولی سرد بود... و پیاده روی چسبید ...
فردا دوباره مهد میری....دیشب که حسابی بیتاب بودی و میخواستی بری...
دوستت داریممممممممم عروسکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی