ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات ساینا

خاتون خونه من

1391/8/28 12:55
نویسنده : آزاده
203 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه که دیشب بحث، بحث داغ عروسی بود... خیلی شیرینتر میشی وقتی میخوای جدی صحبت کنی. جدیدا وسط حرفهات "چیز"، "چیزه" رو هم میگنجونی.....مثلا میخوای عین بزرگترا صحبت کنی....مدتیه که هر کاری میخوای انجام بدی میگی با اجازه تون.....

صبح همسایه بالایی رو توی آسانسور دیدی که داشت با دخترش بوس میداد و بابای میکرد... بهت میگه خانوم خوشگله نمیخوای بیای با دخترم بازی کنی؟ میگی با اجازه تون میخوام برم مهد، درس دارم...آقاهه بنده خدا مونده بود چی بگه...

روز جمعه تماااااااام مدت مجبورم کردی با هم درس بخونیم و رایتینگ کار کنی، من که دیگه خسته شده بودم گفتم فلوتت رو بیار اونو هم کار کنیم بعد از یک ساعت که نت هارو اجرا میکردیم دم غروب شده بود که بازم گفتی بیا زبان کار کنیم... واسه اولین بار مجبورت کردم بشینی کانال پویا ببینی، از بس خسته شده بودم خیلی خنده دار بود.......صبح شنبه وقتی بعد از یک ماه رفتیم مهد بازم با استقبال گرم همه روبرو شدی و مشتاقانه رفتی کلاس فارسی و نشستی .....فرزانه جون و دلارام جون اومدن پیشم و از تکالیفی که انجام داده بودی توی تعطیلات تشکر کردن... قرار شد استیکر جایزه بگیری.....

عصر هم که اومدم سراغت بخش زبان بودی میس غزال هم از تکالیفت راضی بود و ازم تشکر کرد که باهاش همکاری و کارش رو آسونتر کردیم...ضمنا یه شعر جدید انگلیش هم اون روز درس داده بودن که حفظی خوندی و جایزه ات این بود که مبصر اون روز بشی و تو کارها با تیچر همکاری کنی. میس غزال معتقده که نوشتن رو دوست داری و همیشه اول از بقیه انجام میدی.

دیگه اینکه دیروز بساط آتلیه آورده بودن مهد و سفره شب یلدا راه انداخته بودن که با لباس سنتی و لباسی که قبلا بهمون اطلاع داده بودن ببریم و عکس یادگاری بندازین.....

راستی عکسهای آتلیه که با هم رفته بودیم بعد از کوتاهی موهات رو هم دریافت کردیم (2 هفته پیش البته) که همشو چسبوندم توی آلبومهات... فقط یکیش که از قلم افتاده بود و بعدا زیر چاپ رفت مونده  زنگ زدن آماده شده که فردا پس فردا فرصت شه میریم میگیریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)