ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

از 10 روز پیش...

1392/8/19 0:31
نویسنده : آزاده
175 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 7 آبان اولین جلسه پیانو... شروع خوبی بود....البته به استادت یادآوری کردم برخلاف بعضی خانواده ها، هیییییییچ عجله ای توی یادگیریت نداریم.....دوست داریم آهسته پیوسته پیش بری که زده نشی... خانوم نبوی جا خورد و گفت چه خوب، چون همه عجولن و فکر میکنن چه خبره، انتظارات بیجایی دارن از استاد و هنر آموز......خوشبختانه جلسه اول به خوبی گذشت.....آخه از قبلش همش میگفتی من هیچی بلد نیستم چیکار کنم و . و . و

چهارشنبه 8 آبان خوشبختانه عصرش هیچ کلاسی نداشتی...تولد 6 سالگی رامیلا جون سرزمین عجایب دعوت بودیم.... از 4 تا 9 طول کشید.....2 ساعت آخر با کارتهای بازی که لیلا جون مامان رامیلا لطف کرده به شما ها داده بود توی سرزمین عجایب گذشت....حسابی بهتون خوش گذشت....منم خوشم اومد چون یکسره مشغول موزیک و بازی و  رقص و مسابقه بودین.... برگشت کاملا خواب بودی.......

5 شنبه 3 تایی رفتیم دانشگاه.....تا 12 که برگشتیم و 2 نیم خونه بودیم... این فاصله مشغول بازی و تفریح و حمام شدیم....

صبح جمعه دوباره 3 تایی رفتیم.....و باز 12 برگشتیم  و یکی از کلاسهامو بیخیال شدم... خاله مریم قرار بود بیاد.....شب رسید.....شما خواب بودی.....صبح با دیدنش کلی خوشحال شدی.

شنبه11 آبان طبق معمول از صبح تا شب مدرسه ..آکادمی...باشگاه...

یکشنبه 12 آبان صبح مدرسه تا 2 نیم....عصرش بیکار بودیم و من مشغول درسها شدم....

دوشنبه 13 آبان صبح مدرسه عصر آکادمی..... روز دانش آموز بود کاردستی های خوشگلی هدیه گرفتین و اردو رفتید باغ پرندگان....خیلی بهتون خوش گذشته بود....شما اصرار داشتی بری و با اون طوطی که تابستون باهاش عکس انداخته بودی حرف بزنی.......برگشتن گفتی نبود، بچه اش اونجا بود فقط.......:دی

دو سه روز بارون خوبی اومد....بعدم باد که مانع آلوده شدن هوا شد...

3 شنبه 14 آبان 1 تا 2 نیم جلسه تیچر های زبان انگلیسیتون و مادرا بود....بعد از جلسه اجازه دادن که با تیچرتون دونه دونه حرف بزنیم که مشکلات رو بگند و بگیم...نوبت به من که رسید وقتی خودمو معرفی کردم تیچرت گفت من در مورد ساینا هیچی نمیتونم بگم......چون کاملا راضی کننده و اکتیوی سر کلاس... منم تشکر کردم و اومدم دم کلاس دنبالت که بریم خونه.... عصرش 4 جلسه دوم پیانو........

چهارشنبه مدرسه نمایشگاه کتاب داشتید قرار بود که بهتون یه مقدارپول بدیم که خودتون خرید کنید انصافا 3 تا کتاب مفید و یه پازل خوشگل خریده بود........خیلی خوشحال وراضی از خریدهات اصرار داشتی که پک پازلت رو باز کنی و با خاله مریم انجامش بدی بهت گفتم شب مهمون داریم بهتره تا اون موقع درس بخونی....وقتی عمو علی اینا اومدن با هم انجام بدی با اینکه همش میگفتی ولی من طاقت ندارم، صبر کردی تا برسن... درس خوندیم و آماده واسه روز شنبه.

چهارشنبه شب، شام خاله زهره اینا و خاله محبوبه اینا رو دعوت کرده بودم... خیلی خوشحال شدی.....تمام سعی ات رو کردی که بیدار بمونی.....شب خوبی داشتیم تا 12 نیم بودن.....ولی بخاطر اینکه صبحش عازم قم بودیم رفتن.....وگرنه مث قبل شب رو با هم میگذروندیم تا نزدیکیای صبح...

پنجشنبه جمعه ترجیح دادم خونه باشید با خاله مریم.......خوب شد نیومدین آخه پنجشنبه غافلگیر شدم و 3 ساعت اضافه تر موندم واسه جبرانی 2 کلاس......شب رسیدیم خونه........خسته و کوفته.....

بابا هم که بلیط گیرش نیومد تصمیم گرفتیم یکشنبه همه با هم بریم طبس.....تا انشالله جمعه آینده...

امروز صبح با خاله مریم و بابا کارداشتیم و رفتیم تا نزدیکیای خونه خاله زهره ، زنگ زدیم میایم دیدنت....دو ساعتی که زمان داشتیم تا اینکه بیایم دنبال شما خونه خاله زهره موندیم...خوش گذشت...مث همیشه..

فردا صبح انشالله عازم طبسیم......یه سفر کوتاه ......قصد اصلیم دیدن آقا بزرگه که چند وقت پیش حسابی مریض بودن......از همون روزها بال بال میزدم فرصتش پیش بیاد برم ببینمشون که خوشختانه جور شد.......هر چند کلی کلاسهای شما رو تعطیل کردیم ولی چاره ای نیست....واجبه..بعدم عرض تسلیت واسه فوت خاله بابائی...........روزی که شنیدیم........خیلی سخت و غیر قابل باور بود واسمون........چه حیف......

نی نی گولوی بدون اسممون هم خیلی خوبه حالش.......یکشنبه ای که گذشت رفتم و آمپول روگام زدم... یه وقت دکتر گوش حلق بینی گرفتم واسه معاینه گوش چپم که چند وقته گاهی طول روز صدای اکوی خودم رو میشنوم......بخاطر بارداری داروی خاصی جز سرم شستشو واسه قلقله کردن و یه قطره بینی واسه گوش نداد....

دوروزی که توی جاده بودیم خیییییییییییلی خیلی وول میخورد و حسابیییییییییییی خودنمایی میکرد......

همچنان باهاش حرف میزنی و در تماسی.....و ابراز محبت و دوست داشتن.......

بیشتر از این حافظه یاری نمیکرد امیدوارم چیزی از قلم نیفتاده باشه.......

خیلی گلی ساینا جونمممممم.....عاشتیم دوستت داریم و تا آخر دنیا خواهیم دوستت خواهیم داشت... :-************************

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)