ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

وداع با مهد

1392/5/30 23:13
نویسنده : آزاده
162 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم الان خوابی.......منم خونه رو بخارشو میکشیدم.........گذاشتم یه کم خنک شه و خودمم استراحتی کرده باشم.......اومدم پای سیستم که هم شعر "شهر و روستا " رو توی دفتر خاطرات آکادمی بنویسم هم خاطرات رو توی بلاگت تکمیل کنم.....

محمد رفته آزادی واسه دیدن مسابقه آسیایی، استقلال و بوریرام تایلند...

از صبح خونه بودیم با محمد حساببببببببببی بازی میکردین......خیلی جالبه این بازی......هر کدومتون وسایلی رو "اغلب عروسکهای فنقلی کوچولو" رو جایی قایم میکنین بعد نقشه اش رو میکشین به هم میدین تا پیدا کنید.....شما بهش میگی نقشه گنج و به عروسکها  و اشیا دیگه هم گنج... حسابی مشغولت میکنه و واست مهیجه...

دیروز صبح کاردستی که درست کرده بودی رو تکمیلش کردی و عکست رو چسبوندی کنارش و اسمت رو به لاتین نوشتی روش که بدی به فرشته جون اولین مربی مهدت و آخرینشون توی دوره شنا... من و شما و اکثر خونواده ها عاشق فرشته جونیم چون خودش یه دخمل داره و کارش بیسته......منم یه مبلغی رو بعنوان هدیه گذاشتم توی پاکت در کنار کاردستی که زحمتش رو کشیده بودی تقدیم کردیم بهشون.... خیلی ناراحت شد و ازت خواهش کرد که حتما به دیدنش بری.... آخرین جلسه آموزش شنا فردا تشکیل میشه و شما دو هفته ای کلا دیگه نرفتی و دوست نداشتی....منم اصراری نکردم و بیخیالش شده بودیم این مدت...

گفتی که دلت واسه مهدت تنگ میشه......انصافا بهره خوبی از مهد "م" نصیبت شد و با رضایت کامل اونجارو ترک کردی.....خانوم مدیر"س" اومدن استقبالمون و کلی باهات حرف زد...ازم پرسید کجا ثبت نامت کردم واسه پیش........موندم که از کجا پی برده.......شاید از وداعی که با فرشته جون داشتیم....شاید......به هر حال واسه مسابقات شنای دختران و پسران توی مهد دعوتنامه گرفتی.....که بعید میدونم بریم......

دیروز، تمام عصر با محمد بازی میکردین و من یه کم خوابیدم...بعد حاضر شدیم رفتیم پردیس سینمایی که در کمال تعجب وسط هفته به صف عریض و طویل ماشین ها بر خوردیم و متاسفانه انقققققققققدر شلوغ بود که در نهایت منجر به درگیری پلیس با مردم شد......و استفاده از گاز اشک آور؟؟؟؟!!!!!!صحنه کاملا مضحکی رو مشاهده نمودیم و بعد از حصول اطمینان از پر بودن پارکینگ و سانس های تمام سالن ها....بیخیال شدیم رفتن به اریکه واسه صرف شام و دیدن فیلم همونجا، رو به پارک ملت و سینما گالری، ترجیح دادیم......حسابی مزه داد....بعد از فیلم ساعت 10 نیم رفتیم پارک "س" بازی کردی و بستنی خوردیم......توی پارک واقعا تلو تلو میزدی و حسابی خسته بودی.....با اینحال مقاومت میکردی و میگفتی کاش اسکوترم رو می آوردی.....11 نیم برگشتیم خونه و بعد از انجام کارهای شخصی، رفتیم تو رختخواب و 1 ساعتی واست کتاب خوندم........چون بهت قول داده بودم انقدددددددددر واست بخونم که خوابت بگیره....و همینطور هم شد...ناز خوابیدی.......

الان بیدار شدی و اومدی کنارم......کم کم باید آماده شیم بریم اسکیت.......

فردا نی نی مون وارد هفته 20 م میشه... شبانه روز با احتیاط میای پیشم و بغلم میکنی که نکنه نی نی خفه شه......همش بهم میگی "مواظبش نیستی یکسره من باید بهت بگم مواظبش باش" قربونت برم نفس.........میبوسمت.................جیجر مادر..

یکی دو هفته ای میشه که حرکات ررریز ریز ماهی وارش رو توی دلم احساس میکنم... دوستتون دارم تا ابددددددددد........ :-******

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)