سکوت خونه....
نفسم الان خوابی... کم کم باید بیدارت کنم برم اسکیت...
دو روزی خاله زیبا جون اومدن پیشمون... ولی الان رفتن )): خونه فامیل همسر......و بعدم بای....
صبح با هم 3 تایی رفتیم آکادمی......با دکتر راجع به سوالی کردن با Are We , Are You که توی تمرین دیشبمون یه کم قاطی میکردی صحبت کردم......که رفت، سر کلاس تستت کرد و گفت به هیچوجه اشتباه یا قاطی پاتی نمیکنی......و حسابی ازت راضی بود....شکر...
دیروز محمد از پیشمون رفت.....جاش خیلی خالیه.... تمام این 10 روز بی وقفه و بدون خستگی باهات بازی کرد.......کلی بازی ابتکاری هم با هم کار کردین و کتاب خوندین......خیلی پسر صبور و مهربونیه......من که خیلی دوستش دارم...
خونمون بعد از ماهها سوت و کور شده... طفلی شما که بیدار شی و خاله جونو نبینی چه حالی میشی؟ چون قرار شد واست دو تا کتاب دیگه هم بخونه....یهویی پا شدن رفتن...
امشب سعی میکنم بعد از پیست بریم پارک س و اسکوتر بازی کنی و ...
حسابی هوامو داری در مورد نی نی........یکسره ابراز عشق و محبت میکنی.....شاید قبل از سفر آخر هفته، زودتر از تاریخ موعد بریم چکاب پیش دکترم.......چون شما هم عجله ات بیشتره......و قرارمون با خانوم دکتر وسط سفرمون میفته....
وارد ماه 5 شدم و همین روزهاست که دردهای لگنی و ... بیاد سراغم.....باید یه برنامه بچینم مرتب برم استخر و شنای قورباغه کار کنم شنیدم یوگا هم واسه این کار مفیده و به زایمان کمک میکنه.....ولی من یوگا دوست ندارم.....حوصلم سر میره با حرکاتش.....:دی
بیام پیشت بیدارت کنم بریم پیست..........دوستت دارم .....بوس
تا بعد......