ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

سورپرایززززز!! نی نیمون صورتی شد......

1392/5/17 11:28
نویسنده : آزاده
427 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم، بالاخره به خواسته قلبیت رسیدی و صاحب یه خواهر کوچولوی ناز نازی و پر انرژی شدی...

این جیجر صولتی طبق معمول انقدر پشتک وارو میزد که خانوم دکتر به سختی تشخیص داد که نی نی چه رنگیه:-*

تعیین جنسیت در روز اول هفته 17 با وزن 185 گرم...

روزی که رفتیم واسه تعیین جنسیت نی نی ..... خانوم دکتر که اشتیاقت رو واسه دیدن نی نی می دید تخت و مانیتور رو به نفعت و در جهتت قرار داد که به راحتی بتونی همه چیو ببینی... وقتی ازت پرسید که چی دوست داری، گفتی یه خواهر میخوام ... بعدم بهت مژده داد که خواهرت سرحال و قبراق توی دل مامانی داره بزرگ میشه... شروع کردی به بوسیدن سر و گردنم و ناز کردن صورتم....دکتر از اینهمه علاقه و اشتیاق تعجب کرد و گفت فقط خدا میتونه تا این حد دل یه بچه رو شاد کنه و نظرش شامل حال ساینا شده... بعدم از خودش و دخترش واسمون گفت و بقیه ماجرا که به یه سریال اونور آبی (ح س) ختم شد... با شادی دو چندان اونجارو ترک کردیم....برگشتیم خونه و به خاله ها و بقیه فامیل و دوستان که منتظر تعیین جنسیت بودن خبر دادیم....همه تبریک گفتن و ...

همچنان پیشنهادت واسه اسم نی نی، پریا و سارا هستش.......و ما همچنان مخالف اولا اسمی که با سین شروع بشه بخاطر اسم خودت(برخلاف نظر همه که موافق با سین هستن) دوما اسامی که با پ شروع بشن....اکثر اسمهای دخترونه هم با سین و پ و ش شروع میشن...خیلی سخته انتخاب اسم.....بخصوص واسه دختر.....شانسی که در مورد اسمت آوردم این بود که از 7 سال قبل از تولدت این اسم رو واسه نی نی دخمل آینده ام انتخاب کرده بودم.....روزی که متوجه شدم جیجر منی........اسمت رو رسما به همه اعلام کردم....یعنی از وقتی تو رو چهار ماهه باردار بودم عشقم........

روزی نیست که چندین بار نی نی رو بوسش نکنی.......به همه میگی خیلی دیر به دنیا میاد.....وووووووه زمستون....

قربونت برم.........تا بحال هیچ بچه ای رو به مهربونی و اشتیاقی که در مورد نی نی 2 داری، ندیدم... دختر فوق العاده و استثنائی من :-******

دو هفته است که میگی 3 تا شغل واسه خودت انتخاب کردی....اول یه ستاره شناس، دوم خانوم دکتری که نی نی های توی شکم مامانا رو بهشون نشون میده(بهت گفتم دکتر زنان :) بعدم معلم پیانو....قربونت برم که میگی جزو آرزوهاته.

دیشب اومدی توی بغلم روی مبل و پتو ت رو هم آوردی.....گفتی مث دوران بچگیم که اینجوری تو بغلت روی مبل میخوابیدم.... گفتی کاش میشد آدمها هیچوقت بزرگ نمیشدن و بچه میموندن که توی بغل مامانهاشون جا شن... قربونت برم........نفسی...:-*

کلی حرف داشتم......نمیزاری بنویسم فلش مموریتو آوردی که کارتون آموزشی(Leap frog factory) رو جزو درسهای آکادمی زبانه واسه شصتادمین بار ببینی... مدتیه دنبال فیلمهای آموزشی زبان انگلیسی تراشه های الماسی که دو سالگی میدیدی...متاسفانه دم دستم نیست و توی کارتون کتابها توی انباریه...

راستی پیانویی که چهارشنبه هفته پیش سفارش داده بودیم  بعداز 2 3 روز رسید...یه پیانوی آکوستیک یاماها، رنگ ماهاگونی، بیصبرانه منتظری واست استاد بگیریم شروع کنی...

پریروز آقا رایان خاله محبوبه به دنیا اومد......خاله ملیح اینا اومدن و پیششونن... پریروز زهرا و سما و مامان بزرگشون اومدن خونه ما و تا دیروز صبح که رفتن بیمارستان دیدن نی نی جدید پیشمون بودن... دیروز عصر مرخص شدن و قراره بریم دیدنشون.....

دوستت داریم با عشق....... تا ابد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)