ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

ساینا جونِ اکتیو...

1392/5/8 12:48
نویسنده : آزاده
184 بازدید
اشتراک گذاری

تا آخر هفته باید بریم مدرسه واسه تعیین سایز مانتو شلوار....خیلی خوشحالی و عجله داری که زودتر بری... امروز که تعطیله به بهانه پس دادن ظرفی که مامان رامیلا دیشب زحمت کشید و آش دوغ توش فرستاده بود، رفتی که  با رامیلا هم بازی شین... خیلی وقت بود میگفتی با هم باشید ولی هم تو سرت شلوغ بود هم اون درگیر کلاسها.....واسه همین امروز اجازه دادم ...

هانیه جون زحمت کشید و کادوی تولدی که قبلا واست خریده بود رو به همراه بابا فرستاد... یه فوتبال دستی چون عاشق فوتبالی... از روزی که فوتبال دستیت اومده هممون مشغولیم... تفریح مهیج و جالبیه... توش دعوا هم داره... پاتو میزاری جلوی دروازه که توپ ازش نگذره....جو بامزه ای میشه وقتی در حال فیلم گرفتن از دور بهتون نگاه میکنم...

از اول هفته قلم سخنگو رو با دیکشنری کار میکنی... وسطاشم رایتنگ... توی کلاس زبان حسابی پیشی و حاضر جواب... و شمارش و رنگها رو به خوبی بلدی...و به راحتی از پس درسها بر میای.... دکتر واسه اینکه دقت تو و پارسا رو بسنجه ازتون خواست که سوال کنید پیرهنش چه رنگیه....ولی جفتتون مونده بودید...واسه همین جایزه تون موکول شد به جلسه بعدی..... آخه  موقعیت این پرسش  از طرف شما واستون توی کلاس پیش نیومده بود و what رو کار نکرده بودید....ولی انتظار میرفت که به طور خودکار بتونید پرسش کنید........چون تیچرتون قبلا این سوال رو ازتون پرسیده بود....و شما باید حواستون جمع میبود و به ذهن میسپردید... از جلسه پیش چند تا تمرین جدید واستون در نظر گرفته شده..... حفظ شعر های مصطفی رحماندوست و تمرین 7 ثانیه ای کلمات.... شعر "سفره شام" رو از رحماندوست حفظ شدی... اونم در عرض چند مین..... که دیروز واسه تیچرت خوندی...

دکتر بهمون پیشنهاد داد 3 4 روز تا آخر هفته یه سفر بریم، ولی بهش گفتیم عادت نداریم توی ماه مبارک سفر بریم و اصلا بهمون نمیچسبه... انشالله تعطیلات عید فطر...

بگذریم...

توی اسکیت کراس بک رو که از نظر مربی جزو سخت ترین تمریناته رو به راحتی میزنی و سمن جون در شگفته که چجوری با این سن و جثه نسبت به بچه های 8 9 ساله از پسش بر اومدی..... ولی توی پرش بک مشکل داری چون ناخود آگاه خم میشی و موقع پرش گاهی لیز میخوری... پای چپت نسبت به راستت ضعیف تره....داریم از پای چپت کار میکشیم که قویتر شه...

تا حالا شصتاد تا اسم دخمل واسه نی نی جدیدمون انتخاب کردی......همچنان در جستجوی خواهری....و یکسره میبوسیش... عجله ات واسه اومدنش خیلی زیاده......اینقدر که روی منم تاثیر گذاشته و بیصبرانه دلم میخواد هر چه زودتر زمستون بیاد و خونواده خوشبختمون طعم شیرین وجود نی نی جدید رو بچشه... دیروز رفتیم مرکز خرید ..... جلوی ویترین بچه گانه فروشی وایستادی و هر تاپ خوشگلی که میدیدی و سایزش کوشمولو بود، میگفتی بیایم واسه نی نی بخریم...خدایی خودممم دلم ضعف میرفت که  هر چه زودتر بخریم.......ولی تا تعیین جنسیت صبر میکنم...... هر چند حسم میگه همه چیزایی که تو میگی درسته.....و احتمالا صاحب یه دخملی ناز و دوست داشتنی مث ث ث ث ث ث خودت میشیم... با اینحال سعی میکنم دل نبندم.... هر چی خدا بخواد همونه، دوستت دارم تا ابد...... دخملی 5 ساله  شیرین من.... :-*

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)