ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

از هر دری سخنی....

1392/2/17 20:42
نویسنده : آزاده
102 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سه شنبه پرکاری رو گذرونیدم... خاله مریم اینا صبح رفتن نمایشگاه کتاب.

صبح ساعت 8 رفتم استخر که اینبار خانوم همسایه هم باهام اومدن و قراره همیشه بیاد... با اینکه سنی ازش گذشته ولی ماشالله خیلی اکتیوه و انگار تازه اول جوونیشه... پر از نشاط و انرژی مثبت...

تا ساعت 10 نیم اونجا بودیم و 11 رسیدیم خونه. امروز خیلی از خودم راضی بودم... و دیگه مث جلسات اول تمرین بی اشتیاق و بی تفاوت نیستم ضمن اینکه دلم میخواست هر روز صبحم رو با استخر رفتن پر میکردم... فقطم بخاطر آموزشهاییه که میبینم...از اونجاییکه خودم رو میشناسم، اگه قرار بود، تفریحی برم استخر حوصله ام از یکنواختیش سر میرفت...

برگشتم صبحونه خوردم و رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به مرور کردن درسهای زبانت... در حالیکه ازت فیلم میگرفتم شما درسهارو اجرا میکردی.... جلسه پنجم و ششمت مصادف شد با درست کردن جملات 3 کلمه ای... امروز ناخودآگاه یه جمله 4 کلمه ای هم ساختی که باعث تعجب تیچرت شد... توی جلسه یکشنبه یه آقایی که نیتیو بود بهمراه دکتر اومدن توی کلاس و به خوبی تونستی از پس اجرای جملات جدید بپردازی و به راحتی و بدون تامل به دکتر و اون آقا دست دادی و گودبای گفتی، ولی نسبت به جلسه یکشنبه با صدای آرومتر صحبت میکردی بطوریکه وقتی دکتر اومد سرکلاس و گفت ازش راضی، با صداقت گفتم نه چون آروم ادا میکردی...باوجودیکه اول راهیم نشونه های محقق شدن این متد رو به عینه میبینم...

وقتی برگشتیم خونه یه خوراکی ورداشتم و بعد از 2 3 مین رفتیم تو ماشین و حرکت به سمت کلاس موسیقیت... این هفته ای که گذشت کلی شعر "ای داد بیداد" رو با فلوت تمرین کردیم... لادن جون ازت راضی بود... و گفت این اواخر با اشتیاق و دقت بیشتری نت هارو اجرا میکنی...

دیروز عصر ساعت 6 به همراه بابا رفتیم جلسه معرفی ساز که از قبل تعیین شده بود...

بعد از توضیح و تشریح اطلاعات کلی راجع به انواع سازهایی که توی این سن میشه نواخت، یادداشتهایی که راجع به تک تک شماها توی این 1 سال و نیم جمع کرده بودن به اطلاع خانواده ها رسونده شد.

لادن جون از جدیت کاریت توی کلاس حرف زد و حسابی ازت تعریف کرد بخصوص از متمرکز شدن روی اجراهات که با تلاش فراوون با اون انگشتهای کوچولوت سعی داشتی که حتما درست عمل کنی...

بخصوص از شما و کوروش تقدیر کرد چون شما کوچیکترین اعضایین... و از ما پرسید اگه بچه دیگه ای هم داشته باشیم، حاضرین با این سن کم بفرستیم دوباره سوق بدیم به سمت موسیقی؟؟؟؟ که با نظر مثبت هر دو مون مواجه شدن و تشویقمون کردن... منم گفتم که اصلا پشیمون نیستم که خیلی زود آموزشهات رو توی زمینه های مختلف شروع کردم و همگیش با رضایت خودته...

لادن جون گفت از اونجایی که بلز رو بیشتر از فلوت ترجیح دادی هم قابلیت و استعداد نواختن پیانو رو داری هم ویلون...

در آخر ازش خواستم از تجربه در ارتباط با دختر خانوم خودش واسم بگه....چون خیلی علاقمند بودم ترجیحا روی هر دوتا ساز کار کنی....اگه امکانش بود که گفت اصلا تداخلی وجود نداره و تواناییش رو داری با اینحال همه چیز رو موکول کرد به 8 خرداد که روز تعیین ساز توسط اساتید سازهای مختلفه....و در واقع یه جور استعداد یابی توی زمینه نواختن ساز اصلیه.....مطمئنم روز مهیجی در پیش خواهیم داشت...

21 خرداد آخرین کنسرت و در واقع جلسه پایان دوره ارف گروهتونه که به امید خدا این مرحله رو هم با موفقیت به پایان خواهید رسوند...

خیلی خوشحالم که موفق شدی همه دوره ارف رو بدون ملالت و بلعکس با اشتیاق به پایان برسونی...

چراکه بچه های زیادی وسط راه یا زده شدند یا از کلاس حذف...

تنها کسانی که از اون جمع 10 15 نفری باقی موندین شما بودی به همراه، کورش کوچمولوی دوست داشتنی، آوین، آوا، کیانا، تیانا، هادی و مهفام. یعنی 8 نفر.

بگذریم...

فردا ننی و خاله جون اینا از پیشمون میرن ):.... و شما دلت میخواست باهاشون بری اندیمشک منم بهت قول دادم که بجاش جمعه بریم نمایشگاه کتاب و کلی کتاب و لوازم دیگه تهیه کنیم...

امروز دکتر از کارهای توی خونه ات راضی بود و منو تشویق به ادامه فیلمبرداریها کرد... امروزم خوارکی جایزه گرفتی و یه جایزه هم هفته آینده بهت قول داده...

نکته ای که تا بحال بهش توجه نکرده بودم این بود که شما تا بحال این فرصت رو نداشتی که توی یه محیط جدی و با دسیپلین و بخصوص مردونه قرار بگیری، دکتر معتقده این بهترین فرصته که بتونی خودتو نشون بدی و تغییر رویه بدی... گفتش که عمدا محیط رو خشک و به دور از زرق و برق های گول زنکی بچه گونه طراحی کردیم که کم کم به بودن توی اجتماع واقعی و محیط آموزش عادت کنید....من با این ایده کاملا موافقم و کمال همکاری رو باهاشون میکنم و با جدی بودن در کنارت سعی میکنم رابطه مادر فرزندی بینمون رو تغییر بدم...که ای بدک نبوده....و البته نتیجه بخش.....

الان تو اتاق با خاله مریم مشغول کتاب خوندنین...

من و بابا هم قراره بریم جواب آزمایش خاله جون رو بگیریم...

تا بعد...



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)