ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

دیروز امروز

1393/6/16 0:2
نویسنده : آزاده
284 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از آکادمی زنگ زدن که واسه ادامه فعالیت توی گروه شاهنامه خوانی قبول شدی... ولی واقعا سخته و درگیریم...100%نیازمندِ به قول انگلیسی زبونا، بادی لَنگوج و صدای رسایی...

از شعر این هفته هنوز 6 بیت بیشتر کار نکردیم... اونم از امروز ظهر بعد از تمرین پیانو مشغول شدیم...

عصر اسکیت داشتی...از اونجایی که دیگه آخر تابستونه بعیید میدونم کلاستو تمدید کنم که قاطی مهر نشه... کفشت هم که نیاز به تعویض داره....ایشالله سال آینده و کفش جدید و احتمال زیاد رشته فری استایل رو 100 درصدی کنیم... شاید یه آکادمی اسکیت دیگه شایدم همینجا زیر نظر آقای خلج...تا  خدا چی بخواد...

فردا صبح حجی جون میاد.....ته تابستون دل کَند بیاد پیشمون....گفتم تنها میاد، گفتی اونم خوبه......لااقل میاد بام بازی میکنه....

دیروز عصر دنا موند پیش بابا و ما دوتا رفتیم تفلد دوستم هاله جون توی کافه "و" ... محیط قشنگ و با صفایی البت بیشتر بخاطر واقع شدنش توی باغ فردوس وگرنه که مالی نبود، از پذیراییش هیچی نگم بهتره... توی این دیدار یکی دو تا از دوستانی که 6 سال توی فیس با هم ارتباط مجازی داشتیم رو واقعی اش کردیم و رخ به رخ شدیم بقیه هم بچه های خوبی بودن و اولش واسه من ناشناس ولی به هر حال آشنا شدیم....حسابی چسبید به من.....ولی شما.....اونطور که گفتی اصلا بهت خوش نگذشت و دیگه تولد بزرگترها به قول خودت تولد "دخترهای بزرگ" نمیای...حق داشتی دو تا دختر همسن و سالت هم بودن ولی بیحالتر از اونی که بخواین توی سر و کله هم بزنین...

کلاس باله رو به خاطر همین کنسل کردیم...

قطعات کنسرتتون هفته پیش معین شد.....فعلا مشغولیم اوکی ای ایشالله که اون روزم به خوبی اجرا کنی...

دیروز بابا سمت انقلاب کار داشت....بازم یه تعداد کتاب واست خرید....البته توی زمینه انگلیش و تمرین و دو تاشم شاهنامه... از دست این بابا... یکی دو تا هم واسه خودش... از همون دیروز رفته توی فاز مطالعه...

مدتیه از مدرسه ات خبری نیست فرصت کنم یه سر بزنم.....ببینم اوضاع از چه قراره...لباس فرمتونم بگیرم بریم عکاسی عکس محجبه بگیریم تحویل بدیم....

آخی...پاییز هم داره میرسه....بوش که یکی دو هفته است اومده....هوا کلا شهریور متفاوت بود...

امیدوارم به خیر بگذره...

عاشقتم.......که امشب بدون بازی فکر بکر و کتاب خوندن دست از سرم برنداشتی که بخوابی.....

فردا بعد از کلاس زبان احتمال زیاد بریم شهر موشها ببینیم قراره کالسکه ورداریم دنا جون همونجا بخوابه.....هر چند ممکنه برعکس شه و توی سالن بیدار بمونه.....

دوستتون داریم تا همیشه

پسندها (1)

نظرات (0)