ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزها....

1393/2/16 11:12
نویسنده : آزاده
124 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی از خاطراتمون تلنبار شد........

پنجشنبه ظهر زودتر راه افتادیم با خاله زهره اینا رفتیم بیرون.....پارک داوودیه که روز پنجشنبه ای بهت خوش بگذره (آخه میگی دوست دارم مهمونی تو خونه نباشه بریم بیرون)
هوا عالی ابری بود(عشق من هوای ابری) خنک و باد میوزید دنا توی کریرش حسسسسابی کیف میکرد وقتی نسیم خنک به صورتش میخورد.... 2 3 ساعتی اونجا بودیم رفتیم خونه خاله محبوبه اینا.......کلی با رایان جون بازی کردی......از قهقهه های رایان لذت میبردی........شب همونجا خوابیدیم فردا ظهر رفتیم پارک......خوشبحااالت شد بازم.....ناهار برگشتیم خونه......تا دم غروب اونجا بودیم....راستی عمو محمد بابای فرناز جونم تمام مدت باهامون بودن.....

شنبه صبح شما رفتی مدرسه ما رفتیم نمایشگاه.....قصد داشتیم بیایم دنبالت با خودمون ببریم ولی پشیمون شدیم.......با اینحال جات حسسسسسسسسابی خالی بود و اونجا بازم پشیمون شدیم و گفتیم ای کاش از مدرسه می آوردیمت.... 98 درصد واسه شما خرید کردیم و 1 درصد بابا و 1 درصد دنا جون... عصر دو سانس پشت سر هم باله رفتی.....کادوی مربیتو هم بهش دادی...به همراه یه کارت تبریک با نقاشی خودت.....

یکشنبه ظهر مهمون داشتیم...عمو حسن آقای علوی... عصر خونه موندیم....تمرین پیانو داشتی.

دوشنبه ظهر من و خاله زهره یه سر رفتیم مجتمع م واسه خرید کفش تابستونی...بعدم ناهار خوردیم بابا و عمو حسن موندن خونه و ما رفتیم آکادمی. OPD کار نکرده بودیم واسه همین چهارشنبه دوباره باید در کنار استوری بوک اونو هم ارائه بدی....دکتر یه همایش واسه سخنرانی رفته بودن...

امروز عصر بجای کلاس پیانو زودتر میایم دنبالت میریم یه همایش در رابطه با ریاضی.....به دعوت خانم "م"

دنا خانوم بغلمه و امون نمیده بنویسم.......

تا بعد.....بوس. :-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)