ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

ع ش ق من.....:-*

1393/2/10 23:19
نویسنده : آزاده
123 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه اردوی به تمام معنا بودین.....از طرف مدرسه رفتین پارک بهشت مادران که به پارک بانوان معروفه....با خوشحالی برگه رضایتنامه رو آوردی گفتی....میخوایم بریم یه پارکی که فقط مخصوص خانومهاست و آقایون نباید بیان و حتی میتونیم لباسهامونم درآریم..........گفتی حتی شلوار D: (شیطوووووووون) اینبار غذاتونم همونجا میل کردین......به توصیه مدرسه کلی خوراکی و چند تا ساندویچ اولویه واسه ناهار واست گذاشتم....کلبه ات یه عروسک توپ و یه بازی فکری رو با خودت برده بودی...... وقتی برگشتی اعتراض داشتی که همه اومدن توی کلبه و روی سرو کله ام.... باهات حرف زدیم که (نباید ناراحت بشی ..... چه بهتر که همه اومدن توی کلبه ات و دور هم بودین و و و ) ولی میگفتی دیگه نمیرم باهاشون اردو ..... بعد که کلبه ات رو باز کردم متوجه شدم که موضوع از چه قراره.......درب و داغون شده بود...واسه همین مستقیم نگفتی.........که جریان چیه...... ازم خواستی یه کلبه دیگه واست بخرم....

دوشنبه و چهارشنبه درسهای آکادمی ات به خوبی پیش رفت... با اینکه فرصت نکردیم درسی بخونیم ولی خوشبختانه تیچر و دکتر ازت راضی بودن......

پیانو هم خوب پیش میره.....شیطنت هات زیاد شده........کادوی خوشگل.......واسه نسیم جون بمناسبت روز معلم بردیم که حسسسسسسابی خوشش اومد......دست خاله زهره درد نکنه که از بازار زحمت خریدشو کشید...

شنبه آینده قراره بریم نمایشگاه کتاب.......شما همراهمون نیستی متاسفانه..امیدوارم مدرسه همت کنه و شمارو هم ببرن...

خدا بخواد چهارشنبه آینده جشن تولدت رو 1 ماه و 1 هفته زودتر توی مدرسه برگزار میکنیم

امروز کادوی روز پدر رو پیشاپیش خریدیم.....(به همراه خاله زهره) رفتیم مجتمع م... یه صندل....خوشمل...

 

دنا بیدار شد.......دوستت داریم...............فراووووون.......تا بعد.......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)