ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

هفته ای که ننوشتم.....

1393/2/6 12:33
نویسنده : آزاده
130 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه عصر اتاقت حاضر شد.....یه سری کارها و تغییرات دیگه موندش تا فرصت های بعدی.....ولی مهم این پروسه بود که خوشبختانه بعداز یک سال و اندی از سر گذروندیم......

عصرش رفتیم باله...

یکشنبه صبح تا شب مشغول مرتب کردن اتاقت بودیم..... با اینکه سعی کردم توی این سالها وسیله و اسباب بازی سر هم نشه ولی بازم کلی بود....بهت میگم "وای ساینا چقدررر شلوغ پلوغ کردی دورو برتو" میگی " خوب چیکار کنم بیشترشو هدیه گرفتم نمیتونم که نگیرم " D:

یکشنبه روز مادر هم بود. به بابا گفته بودی میخوام سورپرایزش کنم (منو)

وقتی از مدرسه برگشتی یه کارت پستال قلبی خوشگل که توی مدرسه کار کرده بودین بهم اهدا کردی....بهترین هدیه و اولین هدیه ای که اختصاصا از خودت گرفتم ...واسم خیلی خیلی ارزشمنده.....داخلشم کلی نقاش خوشگل کشیده بودی..... هدیه بابا هم یه دوربین جدیده که بهش گفتم عجله ای نمیخوام بخری.....باید کلی سرچ کنم ......

دوشنبه آکادمی....گذشت....با اینکه وقت نمیزاری.....ولی راضی کننده بود.....باید یه برنامه ریزی درست درمون انجام بدم که بیشتر به زبان انگلیسی بپردازی.....

عصر مهمون داشتیم.....که تا فردا بعد از ظهر بودند و بعدم رفتن....

سه شنبه صبح از طرف مدرسه رفتین فرهنگسرای بهمن...

عصر سه شنبه کلاس پیانو.....خوب بود....شب نسیم جون بهم زنگ زد و گفت که امروز با ساینا جدی تر برخورد کردم که از نیم ساعت زمان کلاس بهتر استفاده کنیم....(اخیرا شوخی و خنده هات توی تمام کلاسهات به راهه) گفتم کار خوبی کردین....با اینحال از تمریناتت راضی بود و دو تا از قطعه ها استیکر گرفتی....برگشت یه رنگین کمون خوشگل وسط آسمون بود......از اول سال تا الان 3 بار با دیدن رنگین کمون مستفیض شدیم...بار اول وقتی از اندیمشک زدیم بیرون.....و دوبارش اینجا.....

چهارشنبه کلاس مجبور شدیم تنها بریم ......موندم توی ماشین با دنا جون......ظاهرا بدون حضور من بهتر عمل کردی......

پنجشنبه ظهر ساعت 1 نیم توی آکادمی تست خون داشتین.......

جمعه بعد از تمرین پیانو 3 تایی رفتیم پارک.....1 ساعتی و اندی بودیم.....حسابی دنا جون آفتاب خورد....اکثرا میگفتن چرا بچه به این کوچیکی رو آوردی پارک..سرما نخوره.....آخه تنها یه لباس آستین و پاچه کوتاه تنش کرده بودم.......با اینحال به نظر خودم کار خوبی کردم.......هوا اونقدرها هم سرد نبود...آفتابی بود..... و به نظر من اگه باد نبود گرم هم بود...

بعد از پارک 1 ساعت با دنا جون حمام بودین......منم ناهار درست کردم بهتون ملحق شدم....

عزیزم وجودت واقعا واسم کمک بزرگیه... در رسیدگی به خواهر کوچولوت.....

دوستت دارم تا ابد.........عزیز دلم......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)