ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

در گذر روزهای واپسین سال کهنه

1392/12/20 0:00
نویسنده : آزاده
184 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزای دلم الان جفتتون خوابین...

شبها وقتی میخوام واست کتاب بخونم دنا معمولا توی بغلم مشغول شیر خوردنه... امروز بعد از مدرسه رفتیم پیانو......منو دنا اینبار موندیم توی ماشین منتظرت....نسیم جون زنگید گفت اجرای خوبی داشتی... بعدم توضیحات روز کنسرت رو جهت یادآوری توی دفترت نوشته بود....جمعه ساعت 4 .... یه هدیه که از قبل واسش تهیه کردیم رو کادو کردم گذاشتم که روز اجرای برنامه بهشون تقدیم کنی...

بعد از کلاس پیانو معمولا تایم داری که به تفریحاتت برسی تا موقع خواب... انقددددددر خسته بودم قبل از غروب رفتم توی اتاقت روی تختت در حال شیر دادن به دنا یه چرت نیم ساعتی زدم...و خستگیم در رفت...

هوا از صبح ابری بعدم تا عصر بارون خوبی بارید واسه همین یه جورایی سرد شد و دوباره گرمایش خونه رو زدیم بالا...

واما از شنبه تا امروز.....

عمو علوی اینا اومدن خونمون... تا امروز صبح که همگی رفتن.....هر چند هم اونا یکسره دنبال کارو بار بیرون بودن و هم شما 4 روز اول شلوغی با اینحال جسته گریخته از فرصت ها استفاده میکردی که با هم بازی کنید... حسابی با عمو حسن آقا داداش عمو علوی اخت شده بودی و بازی میکردین...

یکشنبه عصر رفتیم آرایشگاه و موهات کات شد...خوشگلتر شدی نفس:*

دیروز آکادمی بودیم با اینکه این روزها حسابی خسته ای و به یه استراحت خووووووب احتیاج داری روز درسی خوبی رو پشت سر گذاشتی و کلییییییی استیکر جایزه گرفتی و واسه بابا هم ورداشتی...آخه به تیچرت گفته بودی هر چیزی یاد میگیرم به بابا هم یاد میدم.....قرار شد اگه بابا شاگرد خوبی بود واسش از تیچرت استیکر بگیری...دیروز توی کلاست مهمون هم داشتی... دو تا دختر پسر نازنازی "برسام و وندا" به همراه مامانشون شمارو آبزرو میکردن...دکتر وسط کلاس اومد از مامانه پرسید: چطوره... مامانشون گفت خوبه..دکتر گفت: " فقط خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بگو عالیه... تازه بچمون خسته است از مدرسه اومده" ته دلم گفتم خداروشکر که به این قضیه واقف شده :دی

از تیچر خواستم که واسه عید بیخیال درس جدید بشن.....و فقط دوره کنیم......گناه دارن..بزار تفریح کنن....گفت فعلا چیزی معلوم نیست.....ولی این دو جلسه باقیمونده تا قبل از سال جدید باید 42 هفته دوره شه......

اگه بتونم یه هفته بعد از عید رو مجوز غیبتت رو بگیرم کار شاقی کردم.....امیدوارم بشه... هرچند مطمئنم که هم آکادمی هم مدرسه با اینهمه تعطیلی پشت سر هم واسه بچه ها مخالفن....ولی چاره ای نیست...

واسه عیدی یه عروسک دورا از بین عروسکهایی که اینترنتی خریده بودم تقدیمت کردم......از بس عاشق این شخصیتی...

راستی عمو علوی اینا دستشون درد نکنه هم به دنا چشم روشنی  مبغلی کارت هدیه دادن هم به عیدی شما پیشاپیش ....دستشون درد نکنه.....هم عمه جون هم عمو علوی و آقا داداش گلشون...

دوستت دارمممممم بینهایت....از بس مهربونی ..... عشقمممممم :-*

 عشق تکواندوت منو کشته.....چند ماهه میگی باید برم کلاس...آخه اینو کجا بگنجونیم....طفل...من میگم گناه داری.....خودت ول کن نیستی... انشالله همیشه پر انرژی باشی و بانشاط......عشقم:*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)