ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

اون چند روز.....تا امروز

1392/12/4 17:38
نویسنده : آزاده
128 بازدید
اشتراک گذاری

روز 4 شنبه وقتی از مدرسه برگشتی نشونه های سرما خوردگی کاملا توی صورتت پیدا بود... اون روز بابا بهت زادیتن داد فرداش بابا بردت دکترت معاینه شی...گفتش که یه سرماخوردگی معمولیه و واست داروهای ضعیف تجویز کرد... چند روز گذشته حسابی با دختر عموها خوش بودین... 5 شنبه صبح بردیمتون پارک بعدم وعده رستوران سنتی با خاله محبوبه اینا و زهره اینا داشتیم حسابی چسبید... بعد از ناهار با زن عمو رفتین پارک روبروی رستوران و حسابی کیف کردین...برگشتن 3 تایی رفتین حمام توی استخرت آبتنی کردین به مدت 2 ساعت و نیم....وقتی اومدی بیرون بیهوش خوابت برد.....بچه ها ولی تا 12 بیدار بودن...این چند روز کلا بیخیال درس و مشقت شدم گذاشتم حسابی تفریح کنی و خوش باشی با دختر عموها...جمعه ظهر عمو جون اینا رفتن بعد از دیدن فیتیله نشستیم سر درس و همزمان منم به جمع و جور و مرتب کردن خونه... شنبه چون همچنان آبریزش بینی داشتی مدرسه نفرستادیمت... عصر آکادمی کلاس داشتی باوجودیکه یه مرور جزئی داشتی خوب بود....ولی اثرات دارو و صبح زود بیدار شدنت باعث شد خواب آلود باشی و مث همیشه تمرکز نداشتی... با اینحال روز خوبی رو پشت سر گذاشتی.....بعدم باشگاه، باله رفتی....بعد از اونم رفتیم خونه خاله زهره اینا.....2 3 ساعتی موندیم و برگشتیم....

پنجشنبه هفته این هفته تولد سوفیا دعوتی... دیروز قبل از باشگاه فرصت شد رفتیم کادوی تولدش رو خریدیم...بعدم بعنوان خواهر نمونه بودنت همونجا واست یه روبات که همیشه دوست داشتی داشته باشی واست هدیه گرفتیم.....کلی سورپرایز شدی......

الانم شما 3 تا خوابین...بعد از اینکه از مدرسه برگشتی اومدی حمام به منو و دنا پیوستی...کلی آبتنی کردین... بعدم 2 تاییتون بیهوووووش بخواب رفتین...بیدار شی قراره درس کار کنیم و بابا باطری بخره به قول خودت روبات بازی کنیم...

دوستت داریم عروسک دلبر دوست داشتنی ام :-* نفس



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)