ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزمره گیهامون

1392/10/27 11:21
نویسنده : آزاده
157 بازدید
اشتراک گذاری

امروز قراره ناهار بریم خونه خاله محبوبه و عمو مهدی... تا الان منو بابا و ساینا جون مشغول  کاردستی مربوط به وسایلی که از نفت ساخته میشن بودیم ...

دنا خانوم امروز صبح از ساعت 5 بی قراری میکرد واسه اولین بار با مشکل نفخ مواجه شد....شاید بخاطر سالادی باشه که هر دو وعده ناهار و شام خوردم....کلم سفید و بروکلی و کاهو و خیار و گوجه و پیاز.....تنها چیزایی که ممکنه نفاخ باشه ....من که سر در نمیارم کدومش مشکل زاست.... با اینحال از داروهای گیاهی که مامان دادن باید مصرف کنم......صبح به دنا جون خوروندم.....الان خواب خوابه... ناگفته نمونه که قطره مولتی ویتامین هم واسش شروع کردم....البته با 2 روز تاخیر....فراموش کرده بودم...

دیشب هر دو خواهر رو بردم حمام....البته دنا جون صبح هم تشریف بردن بخاطر مولتی ویتامینی که روی لباس و تنش ریخت...

هر چی گشتم فرصتی پیدا نکردم که واسه امتحان تخصصی روز دوشنبه بخونم...امکانش هست که اونو هم بیخیال شم و کل ترمو... خودمم زیاد درگیرش نکردم البته...

پریشب همسایه ها اومدن خونمون و واسه دنا جون چشم روشنی آوردن تا 12 بودن.... تمام مدت خواب بود و یکی دو بار بیدارش کردم بهش شیر دادم....که به این بهانه یه کم توی جمعمون حضور داشته باشه....ساینا خانومم با رامیلا توی اتاقش بازی میکردن و گاهی پیانو و گاهی با لپ تاپ ور میرفتن....

دیروز صبح 2ساعتی نی نی رو تنها گذاشتم فرصت شد برم آرایشگاه....

عکسهای آتلیه 2 هفته پیش آماده شد ولی فرصت نمیکنم بچسبونم توی آلبومها...

ساینا با درسها سرش شلوغه...با اینحال سعی میکنیم تفریح رو هم در کنارش بگنجونیم...الانم داره کارتون میبینه ...

بابا از سه شنبه درگیر سمینارهاش توی هتل المپیکه... امروز اغفالش کردم ماشین ورداره...بعد از یک ساعت بخاطر مسدود بودن راههای اطراف هتل برگشت خونه. آخه امروز دربی پایتخته و اطراف استادیوم شلوغ.... خلاصه که امتیاز امروزش رو بخاطر یه مسابقه فوتبال بی سرو ته از دست داد....

دنا جون هم سه شنبه گذشته هویت دار شد و شناسنامه اش رو گرفتیم...

از طرف شهرداری یه حساب پس انداز 10 هزار تومنی ( D: )بهش تعلق گرفت و قراره محصولات آموزشی و فرهنگی به همراه دفترچه حساب به آدرسمون ارسال شه....خلاصه که سنگ تموم شهرداری تهران سنگ تموم گذاشته....میترسم ورشکشست شه...هههه

دفترچه بیمه تامین اجتماعی اش هم دیروز از طبس به دستمون رسید....ساینا میگه چرا عکس نداره ، قیافه اش که مشخصه....و یه آدم واقعیه... :دی

دوشنبه آینده جشن و مسابقه کیک پزی توی مدرسه ساینا برگزار میشه........

"وایییییییییی چقدر این سبک نوشتن سختمه.......شاید خاطرات رو جدا کنم که هی مجبور نشم اسم بیارم یا اشتباهاتمو ویرایش کنم............"نوشتن خاطرات واسم سخت شده....... ))))):

بابا همچنان بخاطر تست های آقا بزرگ درگیره......طفلی حسابی لاغر و ضعیف شده بخاطر مسائل پیش اومده....یه پاش خونه یه پاش بیمارستانها و آزمایشگاهها و مطبهای مختلفه...خدا صبرش بده....من یکی دارم جاش کم میارم......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)