ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

دخترک نازنیم....

1392/10/3 23:57
نویسنده : آزاده
162 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه صبح خوشحال از اینکه میتونی اونجا بلز بزنی رفتی مدرسه. خیلی بهت خوش گذشته بود ... میوه های تزیین شده با خودت آورده بودی و نصفش رو توی راه خورده بودی و باقیشو آوردی گذاشتی رو کانتر ازش عکس گرفتیم... گفتی فقط من و آیاتای موزیک زدیم... اون فلوت من بلز.....بچه ها خیلی شلوغ میکردن واسه همین درست نتونستین اجرا کنین و داد زدید" ساکتتتتتتتتتت شید که آهنگ بزنیممممممممم "D:

شنبه عصر بعد از آکادمی زبان رفتیم خونه خاله زهره که قرار بود همه اونجا باشیم شب یلدا...بنابراین کلاس باله رو کنسل کردم و مجبوری جبرانی بری...شب خیلییییییییی خوبی رو گذروندیم تا 1 نیم اونجا بودیم... سورپرایز خاله زهره بساط کرسی بود... خیلی چسبید... از چند شب قبل همش ازم میپرسیدی کرسی چیه؟ چرا الان دیگه نیست. توی نت کلی بهت عکس نشون دادم و توضیح و متوجه شدی.....تا اینکه اونجا مستقیم دیدی و کلی کیف کردی وقتی زیرش دراز میکشیدی.

یکشنبه صبح به همراه بابا رفتیم و استارت عضویت توی بانک خون بند ناف رو زدیم...

یه سری آزمایشات رو باید انجام میدادم که تمام پروسه باید از هفته 36 رقم میخورد و منم درست ابتدای هفته 36 اقدام کردم... تا خدا چی بخواد...

شب همسایه محترم 4 شام نذری آوردن که حسابی چسبید به اضافه شله زرد خاله جونشون...

بابا همت کرد و بعد از شام بالاخره چند تا اسم واسه نی نی گولو کاندید فرمودن...که همچنان ادامه داره... همون شب دکوراسیون اتاق خوابمونم به نفع نی نی توراهی تغییر دادیم و تخت دوران طفولیت شما رو توش جا دادیم... قبلش کلی نشستی توش و برنامه کودک دیدی و به یاد ایام قدیم مارو با اسامی خاص اون دوران صدا میزدی و خودشیرینی میکردی......کلی ازت فیلم و عکس گرفتم در حال ذوقیدن توی تخت و پارک بچگیت....

یکشنبه عصر آف گذاشتیمت ... بازی و کارتون ..... صبح دوشنبه خونه موندیم....بعد از ناهار آماده شدیم بریم دنبال خاله زهر بریم خونه یکی از دوستان که خیلی وقت بود برنامه داشتیم... تا 7 نیم اونجا بودیم خوش گذشت......کلی بازی کردی......چون کوله پشتی ات رو پر از مگنت و وسایل نقاشی کرده بودی که اونجا مثلا حوصله ات سر نره....بعد از رسوندن خاله زهره به اصرار شما و خاله زهره رفتیم خونشون یک ساعتی بودیم.....بعدم خوابت برد برگشتیم.....امروزم که بخاطر آلودگی هوا تعطیل بودی....بعد از عمری بالاخره امروز فرستادمت پیش رامیلا تا ظهر با هم باشید....بازی لی لی و پرتابحلقه هات رو هم با خودت برده بودی....منو بابا هم زدیم بیرون دنبال یه سری کارها....و خرید...

4 کلاس پیانو داشتی...مث هفته پیش عالی بودی و دو سه تا قطعه رو حفظی زدی...  و باعث تحسین استادت شدی... برگشتن رفتی حمام و یکی دوساعتی آب بازی....بعدم من بهت پیوستم که بشورمت بیای بیرون....خوشبختانه توی این زمینه هم داری مستقل میشی... و حتی سشوار کشیدن رو به عهده خودت گذاشتم که انجام بدی.....شما هم پذیرفتی که در آینده با وجود نی نی فرصت این کارها به خودت واگذار میشه.....تازه ادعا میکنی خودم بهت کمک میکنم که نی نی رو بشوریم و خشکش کنیم.... :-*

شام به سفارش شما میگو خوردیم... شدیدا علاقمندی......خداروشکر تقریبا همه چی خوری و مشکلی با غذای خاصی نداری...

فوتبالیستها رو دیدیم،تک و توک استیکرهای این مدت که گوشه کنار افتاده بود رو جمع کردی توی آلبوم استیکرها چسبوندی، درسهای گذشته آکادمی رو مرور کردین با بابا بعدم مسواک و کتابخونی بابا و خوابیدی......

منم مشغول دوخت و دوز و کوتاه کردن پرده خوابمون شدم که مدتها بود قصدش رو داشتم.....روی شوفاژّ رو پوشونده بود و باعث میشد گرما بره پشت پرده و هدر بره....

فردا شب چکاب دارم.....

دوستت داریم عشقم...........تا ابد....بی بهونه.......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)