ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

عروسک....در هفته ای که گذشت...... :-*

1392/9/29 14:33
نویسنده : آزاده
206 بازدید
اشتراک گذاری

مث همیشه هفته شلوغ پلوغی داشتیم. دوشنبه رفتیم کلاس زبان.....خوشبختانه تیچرهات معین شدن.....شنبه ها خانوم "ع" و دوشنبه ها خانوم "ر" خیلی راضی ام....هر دوشونو دوست داریم و باهاشون راحتیم... خانوم ر سختگیر تره و وقتی بیخودی بهت باج نمیده بیشتر لذت میبرم ...

درسهات هر روز سنگین و سنگینتر میشه. دکتر با Should یه سوال ازت پرسید که یه جواب خوب بهش دادی که توی ذهنشم نمیگنجید به فارسی بگی چه برسه به انگلیش...بهم پیشنهاد کرد که اگه اجازه بدیم توی یکی از همایش ها با خودش ببرتد... در اونصورت باید جلوی کلی آدم حرف بزنی... گفتم اگه فکر میکنین از پسش بر میای، ما مشکل نداریم... گفت حتما میبرمش و کلی بوسیدت و شوخی و سوال همیشگی خنده و بای دادیم...

برگشتیم یه استراحت کوچیک بعدم تمرین پیانو که خوشبختانه تکالیفت نوشتنی و نقاشی مربوطه رو روزهای قبل انجام داده بودی 1 ساعتی نت هارو با دقت پیاده کردی... سه شنبه عصر بعد از مدرسه کلاس پیانو داشتی اینبار قصد نداشتیم قبل از کلاس تمرین کنیم گفتم خسته نشی....واقعا هم همینطور شد و پر انرژی به همراه مربیت تمرین کردین....نسیم خیلی جا خورد بهش گفتم این هفته خلوت تر بودیم و ساعات خوابت منظم و امروزم تمرین نداشتیم......

صبح سه شنبه با خاله زهره رفتیم آخرین خریدهای نی نی گلو رو به سرانجام رسوندیم...

چهارشنبه صبح از طرف مدرسه رفته بودین نمایشگاه گل و گیاه و به هر کدومتون یه گلدون هدیه شد که ازش مراقبت کنید. کلی مفاهیم جدید و اطلاعات واسم به ارمغان آوردی که کیف کردم از شنیدنش...

منم همون صبح بالاخره فرصت شد رفتم آرایشگاه.....تمام عصر چهارشنبه و روز پنجشنبه و امروز جمعه با هم سرگرم درس و مشق و بازی و تفریح و کارتون و فیلم سینمایی های پویا و همچنین تمرین بلز و در کنارش تمرین با قلم سخنگو....بودیم...

به پیشنهاد خودت قرار شد شنبه به مناسبت شب یلدا بلزت رو ببری مدرسه و چند تا موزیک اجرا کنی... آخرین آهنگی که بهت یاد دادم "عروسک جون" موزیک نوستالژیک بچگی های خودم بود که اونزمان یکسره از تی وی پخش میشد...بچه های همسن ما با بلز و فلوت میزدن... خیلی دوستش میداشتم اون زمان....الان بدون نقص اجراش میکنی...به اضافه "تولدت مبارک" تا آخرش...

فردا شب، یلدا همگی خونه خاله زهره جونیم.....بعد از آکادمی توی مسیر حسابی باید بخوابی که شب یلدارو با هم سپری کنیم....شاید از مربی باله ات اجازه بگیرم این جلسه باشگاه نری...تا فرصت بیشتری رو با دوستان بگذرونیم...

الان ناهار خوردیم منتظریم فیتیله شروع شه... اومدی میگی کاش یه گربه واقعی یا یه حیوون دیگه داشتیم......اما متاسفانه حیف که نداریم......قربونت برم جدیدا به داشتن یه موجود زنده توی خونه علاقه نشون میدی ...... چیزی که من هیچوقت خوشم نیومده........بچه بودم حتی از جوجه رنگی واقعی هم بدم میومد چه برسه به گربه و سگ.....ایییییییییییییییی...

یه خبر خوش اینکه تاپ استیودنت کلاس زبانتون توی مدرسه شدی....چهارشنبه کارنامه ات رو آوردی خونه excellent شده بودی......یه استیکرم روی کارنامه ات که به قول خودت فقط به شما تعلق گرفت.....بعدم گفتی حانیا جون توی گوشم بهم گفت " تو بیستی" فدات بشم تو زمینه کلاس زبان مدرسه ات تنها خودت مسوول بودی و من هیچ کمکی بهت نکرده بودم عروسک.....وقتی به بابا گفتم خیلی خوشحال شد از زحمات من حسابی تشکر کرد و گفتش که به وجودت افتخار میکنه....عروسک قشنگم...

قصد داشتم ببرمت تئاتر.....ولی تنبلی کردم......یکیش موزیکال بود چه حیف...

امروز صبح میگی" هیچوقت ازدواج نمیکنم که همیشه با هم باشیم...من و شما و بابا و خواهر جون عزیز دلم D: "  یادمه پارسالم این جمله رو ازت شنیده بودم نفسم...

 هفته پیش نمایشگاه کتاب توی دانشگاه من برگزار شد شما و بابایی کلی کتاب نفیس جدید خریدین و به کتابخونه ات اضافه کردین.....

یه استخر جدید واسه توی حمام و یه جامپینگ وقتی با خاله زهره رفته بودیم خرید واست خریدیم...کلی سورپرایز شدی آخه خریدش طلسم شده بود که خوشبختانه شکسته شد.... حسابی تشکر بارونم کردی نفس...

شمارش معکوس تا اومدن نی نی گولوی بی اسم ما....حدودا 3 هفته و 2 روز دیگه... انشالله...

 عاشقتیم و عاشقت میمونیم تااااااااااااااااااااااااااا همیشه....نفسم:-*

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)