ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

31 هفته و 3 روز

1392/8/30 18:21
نویسنده : آزاده
209 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه عصر رفتیم پیانو....قبلش حسابی تمرین کرده بودیم.....نسیم جون گفت خیییییییلی بهتر شده پوزیشن گرفتن دست و انگشتهات......دو ر می فا ........ با این نت ها موزیک رقص سگ ها رو کار کردین. قرار شد نقاشی دو تا سگ در حال رقص رو واسش بکشی...

حالت بهتر شد.... صبح چهارشنبه فرستادیمت مدرسه... خوب بود...روحیه ات بهتر شد آخه میگفتی دلم تنگ شده... آقای رجبی گفتش که این چند روز خیلی از بچه ها مریض شدن و نیومدن.....اون روز دو تا از دوستات بخاطر همین غایب بودن....

در نبودت درس میخوندم و یه رایتینگ آماده کردم واسه درس متودولوژی......

بعد از نماز مغرب بابا که ماشین رو برده بود نمایندگی واسه سرویس اومد چای خوردیم و رفتیم مطب دکتر ک...

اینبار به عمد نیم ساعت دیرتر رفتیم که اونجا الاف نشیم.....از صبح بارون میبارید بی وقفه . خیابونها شلوووووووووغ بود یک سری از بیمارها که وقت داشتن نرسیدن بیان....به محض رسیدن نوبتمون شد رفتیم داخل. طبق معمول با خوشرویی خانوم دکتر من و بابا به وجد اومدیم ضمن اینکه قبلش بخاطر یه مسئله عصبی شده بودیم.....طوری که منشی بهم گفت امروز چرا عصبانی D: گفتم دعوا کردم D:

همون اول از خانوم دکتر خواستم که اینبار سونوی سه بعدی یا به قول خودشون 4 بعدی (که من قبول ندارم) بگیرن... خوشبختانه اوکی دادن. از ماه پیش 1 کیلو وزن اضافه کرده بودم...

واااااااااااووووووووو منو بابا باد دیدن تصاویر واضح نینی کلی کیف کردیم و خانوم دکتر با ولع توضیح میداد و شوخی و بگو بخند هم چاشنی اش حسابی لذت بردیم با دیدن یه عروسک دیگه توی دلم.....کلی بغغغغغض داشتم خودمو کنترل کردم....خداروشکر هممممممممممه چی خوب بود و نرمال و شرایط کاملا ایده آل تا به این لحظه واسه زایمان طبیعی....(به گفته خانوم دکتر) نی نی، جفت، آب دور جنین، قد، وزن، همه چی خداروشکر و هزار ماشالله در شرایط نرمال...

خانوم دکتر دو تا عکس واضح سه بعدی خوشگل هم از نی نی گولو گرفتن و چاپ کردن قرار شد چند مین وایستیم واسه سی دی، ولی رایتش طول کشید واسه همین تحویلش رو موکولش کردیم به 3 هفته آینده واسه چکاب بعدی... فیلم سونوی سه بعدی شما توی اون زمان به این وضوح نبود با اینحال می ارزید به داشتنش از توی شیمکمممممم :-*

شمارو نبرده بودیم واسه دیدن خواهر کوچولو، که اونجا خسته نشی ولی وقتی گفتم نی نی رو دیدیم کلی حسرت خوردی که چرا منو نبردین......

شام خوردیم یه کم درس خوندم واسه امروز صبح که کلاس داشتم. خونه پیش خاله مریم موندی و به گفته خاله مریم دختر خیییییییلی خوبی بودی.

دیروزم آقا بزرگ هم تماس گرفتیم خداروشکر خوب بودن....قراره 2 هفته دیگه اگه بیمارستان وقت داد واسه جراحی بعدی اقدام کنیم.....انشالله......بخیر بگذره....آمین.....

الان داری عکس و فیلمهای تولد رامیلا رو میبینی.......بابا داره فوتبال ساحلی ایران ایتالیا میبینه.......

برم که خاله مریم جیغش درومده واسه سرد شدن چای هامون........

از دیروز یک ریز داره بارون میباره و هوا مطبوع....قراره امشب بزنیم بیرون و زیر بارون آش بخوریم.....عصر نیم ساعته درسهای زبانت رو باهات کار کردم ....

دوستتون داریییییییییییییییم نفسهای من. :-*

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)