ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

روزهای قبل.....

1392/7/21 8:53
نویسنده : آزاده
138 بازدید
اشتراک گذاری

از روز دوشنبه هوا یهویی متحول شد و عصر به بعد کم کم سرمایی شد..... منم که جدی نگرفته بودم طبق معمول موقع خواب با پنجره باز میخوابیدیم و سر صبح زیر پتو کیف میداد... کیف کردن ها همانا و بعد از گذروندن دو سه شب سرد با پنجره های باز......راه افتادن بینی شما هم همانا......4 شنبه شب که تحویل خاله زهره دادیمت با اصرار های خاله زهره و عمو علی که همیشه دوست داشتن یه شب پیششون باشیم شب همونجا خوابیدیم .....صبح قبل از رفتن چکت کردم متوجه شدم سرما خوردی..... خداروشکر جز آبریزش بینی چیزی نبود..... بعد از 2 روز عصر جمعه  که برگشتیم و حسابی دلمون واست تنگ شده بود با اشتیااااق سعی کردی دلمون رو به دست بیاری که منم دلم واستون تنگ شده ولی اجازه بدید تا شب اینجا بمونیم...... ولی من هزارتا کار داشتم و شما هم همینطور......باید واسه روز شنبه حاضر میشدی.....وقتی دیدم همچنان آبریزش داری بیخیال مدرسه فرستادنت شدم.....تا کاملا خوب شی..... و البته فرصتی بود که .واسه کلاس زبان آماده ات کنم.....صبح شنبه آزمایش fbs داشتم.....توی سه مرحله باید انجام میشد...تا ظهر هر 1 ساعت برو بیا به کلینیک داشتم و توی این مدت شما خونه سرگرم کارهات بودی.....و نشد درس بخونیم.....ولی از اونجایی که میدونستم همش توی ذهنت هست اصراری نداشتم.....فقط باید از opd چند تا شغل جدید رو هم یاد میگرفتی و توضیح میدادی که فرصت نشد بجز 2 3 تا.....توی کلاس عالی بودی... با اینکه سرما خوردگی بیحالت کرده بود ولی هم تیچر هم دکتر حسابی تحسینت کردن... برگشتن رسما لباس زمستونی پوشیدی رفتیم کافی شاپ و هر سه تامون آبمیوه های مختلف سفارش دادیم....یه آبمیوه مخصوص سرماخوردگی واست آوردن که نصفش رو با اکراه خوردی و دیگه دوست نداشتی چون بیشترش لیمو شیرین بود....و رو به تلخی......در کل خوش گذشت و شاد شدیم....یه خرید کوچولو هم کردی......به یاد ایام طفولیت......D: بعد از اون رفتیم باشگاه "ز" واسه دیدن کلاس باله ژیمناستیک......متاسفانه تایمش خیلی بده... سه تایم 4 نیم 5 نیم و 6 نیم با وجودیکه آخرین سانس رو میتونی بری ولی به نظرم با وجود روز پر مشغله ای که داری.......(شنبه ها آخه ورزش هم دارین صبح ، عصرش هم که کلاس زبان) نمیدونم بفرستمت یا نه... ولی مربی تاییدت کرد و گفتش که مناسب ترین سن واسه یادگیری و انجام حرکات رو داری....نمیدونم شاید امتحانی بفرستمت و بسنجیمت با وجود اونهمه فشار توی روز اول هفته......تا هفته آینده صبر میکنیم.....خودت که حسابی مشتاقی چون مدتیه یکسره میگی دلم میخواد برم این حرکاتو کار کنم (توی تیوی دیدی) ضمن اینکه توصیه مربی اسکیتت هم فرستادنت به این ورزش بود.ه

الان خوابی، دلم نیومد بفرستمت مدرسه......قرار شد برم و تکالیف این دو روزی که قرار بود توی مدرسه انجام شه رو بگیرم تو خونه کار کنی.... خودمم که کلییییییییییی کار ریخته روی سرم... 

نی نی هم خوبه خداروشکر.....فردا بعد از گرفتن نتیجه آزمایش ( تست قند ناشتا ) دم غروب میریم واسه چکاب و دیدن خواهر کوچولوی نازنینت از توی صفحه مانیتور.....این روزها حسسسسسسسسسابی داره توی شکمم خودنمایی میکنه با لگد زدنهای پی در پی.... قراره دوباره واسه اطمینان آمپول رگام واسم تجویز کنه (آخه قبلا توصیه اش فقط واسه نی نی اول بود)

تا بعد....

دوستت داریم بی نهایت........با صداقت......تا قیامت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)