ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

امروز روز تو بود...اولین روز تابستون...شروع کلاسهای جدید...

1392/4/1 7:02
نویسنده : آزاده
163 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت 8 بیدار شدی......صبحونه خوردیم رفتیم آکادمی... تقریبا همه حاضر بودن.....کلاس شما 4 نفره است.....ساینا، آریان، نامی، پارسا.....

کلاسهای دیگه 7 8 نفره است.......امروز بهترین روزت رو پشت سر گذاشتی... و به گفته دکتر پ بین 3 تا کلاس بهترین بودی......واسه همین بعد از کلاس وقتی همه بچه ها رفتن نگهت داشت و یه جایزه بهت داد...و دوباره حسابی مورد لطف قرار گرفتی و بوسه بارون... داداش دکتر میگفت، "شنیدم ساینا مغرور شده بود......آخه ساینا اولین نفری بود که عکسش رو خودم زدم روی بورد....." گفتم نه.... از بس آقای دکتر این مدت تحویلش گرفتن یه ذره لوس شده بود که به حمد ا... برطرف شد...البته مشکل اصلیش تایم بد کلاسش بود که اونم رفع شد و امروز نتیجه اش رو دیدیم... تیچر قبلیت بنده خدا با اینکه دکتر بهش تذکر داده بود با خوشرویی اومد استقبالمون و احوالپرسی... از شکایتم پشیمون نبودم و به نظر خودم کار درستی انجام دادم، آموزش در ارتباط با بچه ها کار خیلی حساسیه که باید به نقاط ضعفش رسیدگی کرد...

کلاستون توی دو تا تایم 45 مین و 35 مین برگزار شد....از 9 نیم تا 10 ربع.....و 10 نیم تا 11 5 مین...

این وسط یه ربع برک تایم داشتید واسه خوردن خوراکی و استراحت....کوله ات رو ورداشته بودی پر کرده بودی از خوراکی....دوستت نامی که خوراکی نیورده بود رو هم از خوراکی هات بی نصیب نذاشتی...

تیچر جدیدت حرف نداره پر از انرژی و با صدای خیلی خیلی بلند باهاتون کار میکنه همراه با تقلید صدا... و عروسک گردانی....خیییییییلی خوشحال شدم از این بابت چون شما عاشق نمایش با عروسکی....وقتی خودتو جای موشی جا زده بودی و با صدای بلند حرف میزدی، اون بیرون منو بابا کلی کیف میکردیم با شنیدن صدات...

بگذریم.....

به پاس این تلاش، امروز بالاخره یهویی رفتیم زمین اسکیت و ثبت نامت کردیم...و اولین جلسه ات رو هم شروع نمودیم... مربی پارسالت مونا جون نبود، واسه همین با مربی جدید، وارد زمین شدی، اولش چون بعد از ماهها اسکیت پوش شدی سختت بود و تلو تلو میخوردی...ولی کم کم به قول مربی موتورت روشن شد و تونستی تعادلت رو حفظ کنی و یه سری کارها رو انجام بدی....بنا شد توی خونه تمرین داشته باشی......این مربی جدید خیلی سختگیر و با جدیت بیشتری کار میکنه به طوریکه پارسال با بچه ها میگفتیم وای به روز این بچه ها که زیر دست این مربی اند، آخه خیلی پرخاش میکرد ولی این روزها معتقدم جدیت و تحکم بسی بهتر از دلسوزی و مدارا با بچه هاست.....هر کاری باید ریشه ای و مستحکم بخصوص توی بچه ها شروع بشه.....اینم از اون دسته....

آقای سلیمانی، رئیس باشگاه به محض دیدنتکلی احوالپرسی کرد و خوش و بش.....که کجا بودی.....پاییز زمستون نیومدی و ......ما هم اظهار بی اطلاعی....

بعضی چهره ها آشنا بودن....شنتیا یکی از پسرایی بود که پارسال با حجت دم خور شده بود ، سراغش میگرفت، جالب بود که تا مارو دید شناخت و ....

خلاصه که روز خیلی خوب و پر باری رو پشت سر گذاشتی....

وقتهات تقریبا پر شده....

فردا اولین جلسه شنا...توی مهد سابق......روزهای فرد 11 نیم تا 1 نیم.....

روزهای شنبه دوشنبه هم که زبان......

روز چهارشنبه کلاس تئاتر....

قصد داشتم سه شنبه بریم و ویولن ثبت نامت کنم که بابا گفت فعلا دست نگه دارم شاید تا یکی دو هفته آینده بتونیم پیانوی دلخواه رو تهیه کنیم...و یادگیری پیانو رو شروع کنی......شایدم 3 شنبه ببرمت که خانوم نبوی ازت تست پیانو بگیرن و اگه شد ویولن......اینجوری بهتر میشه تصمیم گرفت....

این روزها دزدهای حرفه ای با ماشینهای مدل بالا مث پورشه و سوناتا و .... وارد کوچه ها میشن و به ماشینهای مدل بالا دستبرد....پریشب با صدای آژیر ماشین یهو پا شدم رفتم و از پنجره نگاه کردم دیدم خبری نیست.....نگو که همون موقع صدای ماشین همسایه بالایی، بابای رامیلا بوده که سی پی یو و ضبط مبط ماشین رو ورداشتن.....بنده خدا قرار بود از ترس دزدها همین روزها لکسوزش رو رد کنه و بجاش یه 206 بخره که قبل از این کار بالاخره ترسش به حقیقت پیوست......امروزم ماشین همسایه بغلی رو دستپرد زدن اونم ضبط و سی پی یو.....جالبه که هر دوتا دزدی، سرنشین های یه هیوندا سوناتا بودن.....واسه همین تصمیم گرفتم بخاطر تنبلی ورود به پارکینگ حتی یه لحظه هم ماشینو دم خونه پارک نکنم.....

فردا دوتاییمون استخر داریم......بعد از اینکه خودم برگشتم صبحونه خوردیم نوبت شماست که ببرمت استخر...امشب از فرط خستگی خیلی زود خوابت برد...

در مورد نی نی 10 هفته و 6 روزه مون هم خداروشکر، همه چی خوبه...

دوستت داریم بی نهایت.....:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)