ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

امروزنگار...

1392/2/12 22:39
نویسنده : آزاده
78 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح حدودا 2 ساعت و نیم تمرین نفس گیر.... داشتم... ظهر نهار و بعد دوباره باشگاه.....

حسابییییی خسته شدم. روز پر کاری بود. عصر نا نداشتم با اینحال با هم فلوت کار کردیم.

گفتم همگی میریم بیرون به بهانه خرید شیر و سایر مایحتاج....ولی از بس خسته بودم کنسل کردم....طفلی شما و خاله مریم اماده شده بودین ولی من نتونستم....

خیلی دوست داشتنی تر شده بودی امروز.

دوست داشتم بیشتر از همیشه.

این نقاشی خوشگل رو کشیدی و دیروز فرستادیم کانال پویا...

2 ساعتی بالا سرت بودم و راهنماییت میکردم که تمیز کار کنی...

امروز همش منتظر بودی نشون بده...

بیصبرانه منتظری بری استخر...

به عشق شنا، همش مایو کلاه عینک و صندل های استخرت رو ور انداز میکنی و یه بارم همشو پوشیدی....

الان داری با بابا صحبت میکنی و گزارش روز منو میدی.....

میگی صبحا که پا میشم مامان نیست.....یا رفته بسکتبال یا استخر....

خاله مریمم که همش خوابه...

ننی هم که......

وای قربونت بشممممممم با این حرفهای قشنگت.

گفتم که امروز خیلی خوردنی شدی...

میبوسمت عشقم....

عاشقتیم تا ابد....:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)