ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

حال و هوای عید...

1391/12/26 17:49
نویسنده : آزاده
170 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز خاله فاطی جون رفت خونشون......و ما موندیم و یه عصر جمعه دلگییییییییییییر دلگیر......مردیم تا شب شد که بخوابیم......اونهمه مدت منتظر کلاه پهلوی بودم ولی موقعی که واست کتاب میخوندم که بخوابی با هم خوابمون گرفت و ساعت 10 مین به 11 بیدار شدم و 10 دقیقه آخرش و یه سریال اونور آبی رو تا 12 نیگا کردم و خوابیدم....

صبح بردمت مهد که امروز و فردا جنبه تفریحی تشریفاتی داره.....چون همه فولدرا و تکالیف رو تحویل گرفتیم تا انشالله فصل بعد...به میس غزال گفتم این ترم هم fail ات کنه تا بهتر واست جا بیفته....آخرای کتاب ل ول 3 واقعا واسه سن شما مشکله....دلم نمیخواست سر سری ازش رد شیم. ضمن اینکه تمام فروردین هم غایبی....امیدوارم همیشه موفق باشی دختر گلم.

بعد از رسوندنت رفتم خرید و واسه بچه های دایی داریوش و خاله ریزه دایی علی و شما لباس بخرم ... توی اون شلوغ پولوغی و همهمه به راحتی یه جا پارک گیر آوردم و با خیال راحت رفتم خرید، از خریدهام راضی بودم.....کفشی که 4 ماه پیش واست خریده بودم به عید امسالت نمیکشه و 1 سایز بزرگتر از الانت بود واسه همین یه کفش خوشگل دیگه خریدم که با لباسی که پارسال واست خریدم و امسال اندازه ات شده و لباسی که خاله زیبا زحمت کشید و امسال اندازه اته ست کنی. خودم حسابی عااااشق کفشت شدم... کاش فرصت داشتم عییییییییییین طرحش یه پیرهن خوشگل واست پیدا میکردم.

دو دست لباس تابستونی راحتی واسه اندیمشک خریدم... آخه هوا اونجا نسبتا تابستونی میشه.... سه تا جوراب شلواری ناز تو رنگهای تیره و یه ساپورت خوشگل سورمه ای هر چی گشتم یه کفش اسپورت خوشگل که سایزت باشه پیدا نکردم همه اونهایی که پسند میکردم سایزت نمیشد واسه همین فعلا آل استارهای قبلیتو شستم که با خودمون ببریم تا انشالله بعد از عید... ، دیگه از دست این کت و بوت و پالتو شال و کلاه هم خلاص میشیم امروز اولین روزی بود که یه تونیک شلوار بافت معمولی بدون شال کلاه تنت کردم رفتی مهد. آخه هوا کااااااااملا بهاری شده. موهاتم باز گذاشتم که دوست داشتی....شوفاژِها هم رسما از دیروز صبح خاموش شد.

فردا بابا میاد و پس فردا سفر نوروزی مون شروع میشه.....بی صبرانه منتظریم یکشنبه دوشنبه از راه برسه.......وای که چقدر من عاشق روزهای آخر اسفندم......و همچنین اردیبهشت پر از انرژی....

امروز صبح سعی کردم لباسهای زمستونی تو تفکیک کنم و اونهایی که به درد سال آینده هم نمیخوره جدا..... و همینطور ساک سفرت رو آماده کنم... چه لذتی بردی وقتی دیدی داریم واسه سفر آماده میشیم....

چند روزه که سر کوچه امون فیلم برداریه یه سریال نوروزیه...با خاله فاطی پیاده از اونجا رد شدیم ببینیم چه خبره و کیان؟؟ علی صادقی و مهران غفوریان رو شناختیم....و بقیه واسه من ناشناس. بامزه بود دیدن اون صحنه های ساختگی....

12خونه صورتی گرفتی و تنها 3 خونه خالی مونده که صورتی بشه و به ماشین کنترلی برسی....و خوشبختانه هیچ خونه آبی که نشونه بی نظمی باشه نگرفتی......بهت تبریک میگم عسلم. :-*

دوستت داریم قدددددددددددد یه دنیاااااااااااااااااااا :-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)