ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

عروسک 1733 روزه من

1391/12/25 23:22
نویسنده : آزاده
143 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه صبح با هم رفتیم مصاحبه دوم که خوشبختانه موفق شدی جزو 50 نفر منتخب شی. و قرار شد صبح پنجشنبه مدارک ثبت نامت رو ببرم تا انشالله اول اردیبهشت استارت کار زده شه. و 30 فروردین هم افتتاحیه. برخوردشون با شما واسم جالب بود. چنان با احترام و محبت جلبت کردن که شروع کردی به شرح دادن محل خونه و تجسم کردنش و اینکه دوروبر خونه چه فروشگاهی یا پارکی وجود داره....بخاطر همین وقتی واسه بار دوم رفتی اونجا شناختی و گفتی میخوایم بریم پیش همون آقایی که شبیه شوهر خاله... اند؟؟؟ ولی شما طبق معمول غد تر از اون بودی که بازم ماچ بدی.....دکتر گفت دفعه پیش که بوس ندادی پس بیخیال بوسیدنت شد و تمام سعی اش رو کرد که لااقل بهش دست بدی ولی با یه خداحافظی ساده اتاقش رو ترک کردی و بنده خداها تا دم در خروجی دفترشون همراهیمون کردن....تو جلسه اول جواب احوالپرسیشو که به فرانسه ازت پرسید  به فرانسه دادی.

امیدوارم توی این راه هم موفق باشی عسلم:-*******

عصر سه شنبه همه کادوهایی که واسه مربی های عزیزت تدارک دیده بودیم رو گذاشتم تو ماشین و توی مهد به مربی ها میس غزال فرزانه جون و دلارام جون تقدیم کردیم....یه مقدار پول نقد هم تو پاکت به سمانه جون و آشپزها و سرایدار و نظافت چی از طرف شما تقدیم شد.

بعد بردمت موسیقی و کادوهای لادن جون و مونا جون رو هم دادیم .... تا دو روز تشکر بارون شدیم...

ترم 5 موسیقی هم به خوبی به پایان رسید و دو هفته پیش ترم جدید ثبت نامت کردم.

4 شنبه نمایشگاه 3 ماه آخر سال برگزار شد و کارهای قشنگت رو تحویل گرفتم. صبحش فراموش کرده بودم که کارهاتون ارائه شده و توی حیاط مهد از هم خداحافظی کردیم عصر سمانه جون گفت مگه نمیخواین برین نمایشگاه......بعد برگشتم تو ماشین و دوربینم رو برداشتم رفتم داخل و عکسبارونت کردم......جیجرم...

نقاشی ها، ویترای...سفال...فعالیتهای کشاورزی و علوم.....و تکالیف فارسی و انگلیسی...

میس غزال بازم گفتش که بهترین شاگردش بودی.......خیلی خوشحال شدم بخاطرت.....

بخاطر همین با خاله فاطی تصمیم گرفتیم ببریمت دیدن نمایش حاجی فیروز....خیلی خوش گذشت...شاد بود و موزیک بارون.....

اتفاقی اونجا دوستت نیلوفر رو هم دیدیم........جالب اینجا بود.....وقتی وارد تالار شدیم و نشستیم رو کردی به خانومی که کنارت بود.......اونم همش قربون صدقت میرفت آخه خیره شده بودی بهشون... ازت پرسید مامانت کجاست گفتی مامانم اینجاست و اینم (اشاره به نیلوفر) خواهرمه.....گفت کی؟ گفتی نیلوفر..........مامانش پرسید مگه میشناسیییییییییش گفت آره خواهرمه......نیلوفر اومد نزدیک و همدیگرو بغل کردین تا آخر کنار هم نشستین......بعد مامانش از مهدت پرسید.....گفتم نیلوفر توی کلاس زبان سایناست و با هم آشنا شدیم، از اول تا آخر کنار هم بودین و یکسره همدیگرو بغل میکردین....و تو نمایش خودتونو شرکت میدادین.....کلی عکس و فیلم گرفتم......

دیروز صبح هم آخرین جلسه کلاس فرانسه شرکت کردی... بعد از کلاس کادوی شادی جون رو هم دادیم. خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد و از هم عکس گرفتیم ....بعدم بهش توضیح دادم که تعهد دادیم هیچ آکادمی و کلاس زبانی شرکت نکنی واسه همین ممکنه این آخرین دیدارمون باشه....خیلی واست خوشحال شد و گفت کوچمولوترین و باهوش ترین شاگردش بودی... و گفت شماره های هم رو که داریم سعی میکنیم با هم در تماس باشیم.... 18 ساعت با هم کار کرده بودین....بعدم رفتیم و از کادر آکادمی سروش تشکر و خداحافظی.....همشون این مدت بهت لطف داشتن و ابراز محبت و علاقه. خلاصه که عروسکم تو دل همه جا باز کردی.......امیدوارم قدر خودتو بدونی و تا همیشه خوب و مهربون باشی...بعد از کلاس بردمت پارک و 1 ساعتی بازی کردی........

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)