ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

سرماخوردگی...

1391/12/15 23:08
نویسنده : آزاده
135 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از صبح کله سحر داره میباره..........کلی خیس شدم.....عاشق بارونم........

مهد نبردمت......چون دیشب واسه اولین بار از درد گوش بیدار شدی و بیدارم کردی....ساعت 3 نیم نصف شب.....منم که هیچ تجربه ای در این رابطه نداشتم نوت بوک به دست اومدم تو رختخواب و شروع به سرچیدن کردم... اولش شربت استامینوفن بهت دادم بعدم با حوله گرم گوش راستت رو که درد میکرد ماساژ میدادم و در آخر روی یه بالش بلند خوابت برد که به گوش فشار نیاد......خوشبختانه جواب داد....صبح که بیدار شدی گفتی حالت خوبه خوبه........با اینحال ظهر بعد از برگشتن از کلینیک چشم بردیمت واسه چکاب ... دکتر گفت توی هوای سرد بدون کلاه نباید راه بری.......(این چند روز که هوا نسبتا بهاری بود کلا شال کلاه رو بیخیال شده بودی) دیروز توی هوای سرد حاضر نشدی کلاه بپوشی و توی پارک بدون کلاه و پالتو بازی میکردی که همون شد بلای جونت.........واست آنتی بیوتیک داد......امشب شروع کردی........فردا هم مهد نمیفرستمت........هوا دوباره زمستونی شده........و شما از 15 اسفند برنامه بیرون دارین گردش و تفریح.....

امروز عصر کلاس موسیقی بردمت.......قبل از رفتن گفتی مگه من مریض نیستم؟؟؟ گفتم واسه 1 ساعت نیم ایرادی نداره......زیر بارون رفتیم که لذتبخش بود.

لادن جون بازم اومد پیشم و ازت تقدیر کرد.......

عکسهای کنسرت 1ماه پیشتون آماده شد و امشب با هم گذاشتیم توی آلبومت....ناز شده.

فردا اگه هوا آفتابی باشه میریم پیاده روی و پارک و بازی........البته خودت به خودت قول دادی که خوب خودتو بپوشونی.........

آها......1 هفته ای میشه که دوباره بساط بستنی خوری تو خونه به راهه....ولی از امروز دوباره قطع میشه...

بابا دو تا لاک پشت برنجی خوشگل کوشمولو واست خریدن آوردن.......به اضافه کادوهایی که سفارش داده بودم خیلی خوشگند.......

 تا بعد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)