ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

ب مث بارون.

1391/12/13 23:15
نویسنده : آزاده
159 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بارون قشنگی بارید.....صبح و عصر.....خیلی لذتبخش بود. منم کلی کار داشتم که زیربارون انجامد شد.

این هفته دومیه که شطرنجت تشکیل نمیشه. به نشانه اعتراض با مدیریت صحبت کردم... که توجیهات خودشون رو واسم ردیف کردن.....یه هفته خانوم محجوب کنسل کردن و این هفته هم به بهانه دکور چیدن و فیلمبرداری.....با اینحال از اجحاف و کوتاهی در حقتون واسشون گفتم که خوب توجیه بشن....

بگذریم.........به هر حال مهم این بود که بتونم سکوت بقیه رو بشکنم،  و حرفمو بزنم.......

کادوهایی واسه مربی هات آماده کردیم که قراره هفته آینده تقدیم تک تکشون بشه.......بابت قدردانی از زحمات و دلسوزی هایی که بخصوص داشتن.....

امروز رفتیم تماشای ویترین های بهاره و یه مقدار خرید.......

دیشب به بهانه  تغییر  رمز 2  کارتهامون    زیر بارون با خاله فاطی زدیم بیرون خ گردی... حسابی چسبید.

شبها تا دست کم 4 قصه واست نخونیم دست بردار نیستی و نمیخوابی......چند تا کتاب هر شب حاضروآماده  زیر بالشت داری.....اگه زودتراز کتاب خوندنمون خوابت بگیره صبح که بیدار شی جبرانش رو میخوای.....و میخونیم....

انگشتهات رو دونه دونه به نشونه خوندن هر کتاب باز میکنی که اشتباه نشه......و کمتر نخونیم.

موقع خواب همه جا باید تاریک باشه و بی صدا....گاهی اگه نور ماه اذیتت کنه تقاضای چشم بند میکنی...

دیشب رفتی  بالا  و با رامیلا همبازی شدی.....بعد از 1 ماه

شدیدا به کارتون دیدن  علاقمندی....

مدتیه که سرت شلوغه با من باشگاه   نمیای ......... بچه ها همیشه سراغت رو میگیرن........و معترض  به نیومدنت.....

یک سایز کم کردم و لباسهای قبلی گشاد.......تنزل از 40 به 38. احساس شادابی بیشتری میکنم......

دوستت داریم ملوسکم.:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)