ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

دو سه روز گذشته...

1391/11/15 18:47
نویسنده : آزاده
167 بازدید
اشتراک گذاری

امروز خاله زهره بعد از کلاسم اومد پیشم. شما مهد بودی و همش میگفت چقدر خونه سوت و کوره بدون ساینا. واست یه کتاب جدید و یه خوراکی زحمت کشیده بودن آوردن. پریشبم عمه جون فاطمه و خاله محبوبه اینا خونمون بودن... جای بابا و خاله ملیح اینا حسابی خالی بود.

چند روز پر بارش رو پشت سر گذاشتیم. دیشب از سر و صدای رعد و برق بیدار شدم نزدیکای چهار صبح بارون قطع شد و بعدم برف... صبح که بیدار شدی همه جارو سفید پوش دیدی ازم خواستی از مهد که برگشتیم برف بازی کنی تو محوطه... غافل از اینکه همش تا عصر اب شد. حسابی ناراحت شدی و بد قلقی کردی. طفلی خاله زهره رو تحویل نگرفتی با هم اومده بودیم دنبالت.....بعد که خاله زهره رو رسوندیم زنگ زدی که ازش تشکر کنی بخاطر کتاب ولی وسط حرفها گوشیش بی شارژ و خاموش شد.

قرار شد اگه بابا تونست و سمینار روز جمعه رو بیخیال شد بریم کوه برف بازی.(قرارش فعلا بین خودمون دوتاست البته :) )

جدیدا که باهام میای باشگاه بساط نقاشیتو  هم برمیداری همونجا یکی دو صفحه نقاشی میکشی. بچه ها بهت میگن چرا نمیای تو زمین با ما تمرین کنی، شما هم در جوابشون میگی "خوب خانوم مربی اجازه نمیدن" شیرینم.خوشحالم که متوجه این قضیه شدی چون شاکی بودی که تو زمین راهم نمیدن بخاطر همین دیگه نمیخوام بیام باشگاه. ولی بعد از انداختن یه توپ توی بسکت موقع خداحافظی خوشحال، میگی بازم میای...جدیدا یه توپ بسکتبال سایز 5 بابا واست خریده که دلت نمیاد باخودت بیاری باشگاه گذاشتی تو ویترین میز تحریرت دکور...

زبان انگلیسیت خیلی بهتر شده. رایتینگت که دیگه حرف نداره. حضورت توی جلسات کلاس فرانسه رو با نوشتن اسمت به لاتین امضا میزنی. شادی جون معتقده که علاقه ات خوبه و پیشرفتت هم همینطور. ضمن اینکه هر جلسه با صدای بلند تر جواب میدی و دیگه آروم صحبت نمیکنی...

جدیدا بیشتر از قبل کارتونهای پویارو میبینی.......

کتاب خوندنت هم مث همیشه با علاقه است.

شطرنجت هم پیشرفت کرده.

کلی شعر فارسی و انگلیسی یاد گرفتی.

دایی بهنامم که داشت به گیمهای توی آی پدش معتادت میکرد به موقع رفت و خوشبختانه مث همیشه فراموش کردی و بهانه این جور بازی هارو نگرفتی...

احتمال زیاد هفته آینده سومین کنسرتتون توی آموزشگاه برگزار میشه. به فلوت و بلز مسلط تر شدی با اینکه خیلی وقتی دیگه تمرین نمیکنی مربی هات ازت راضی اند...

راستش با وجود مزاحمین خاطراتت دیگه تمایلی به نوشتن توی پرشین بلاگ رو ندارم... از طرفی نمیتونم بخاطر بعضی دوستان کامنتدونی رو غیر فعالش کنم و هم اینکه تمایل به خصوصی نویسی یا رمز گذاری خاطراتت ندارم. موندم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)