ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

الان دوازده و ده مین نصف شبه...همه خوابید...بالاخره فرصت شد بیام بنویسم... از ابتدای مرداد تا 26 م مهمون داشتیم چه در رفت و آمد چه چند روزی اقامت...  هفته ی اول مرداد که دختر عمه ی بابا با خانواده ی محترمشون تشریف آوردن  و همزمان عمه جونت اینا...بعد از دو سه روز همگی زدیما به جاده و 3 رفتیم ماسال...خیلی خیلی خوش گذشت...شب و روز اول و دوم بارون دلچسبی میبارید که همگی کلی خوشحال و از لحظه لحظه هوای مرطوب و مطبوع در وسط تابستون نهایت لذت رو بردیم... روز سوم بارون بند اومد و موفق شدیم عکسهای یادگاری شارپ از فضا و دورهم بودنمون در طبیعت داشته باشیم...شب آخر رفتیم دریای انزلی و  تا  ظهر فرداش که بعد از صرف ناهار برگشتی...
10 شهريور 1395

:-)

از دو روز دیگه کلی مهمون، یهویی میان پیشمون...تا چند هفته با همیم...هورااا حتما خوش میگذره3> 3>
1 مرداد 1395

:-)

خداروشکر این روزا پر بود هز اتفاقات قشنگ دخترونه...جفتتون واسه ی من عزیزترینید...به طور مساوی ;-)
1 تير 1395

:-)

چنان به سرعت میگذره زمان که باورم نمیشه بیشتر از یک ماهه اینجا ننوشتم... یک هفته بعد از جشن پایان سال بازم مدرسه میرفتید جهت آمادگی در جشن یادگیری... جشن یادگیری مختص دانش آموزان غیر انتفاعی شهر بود...به این ترتیب که با مطالعه و تمرین عملی معلمی هر دانش آموز میبایست یکی از مباحث منتخب دروس مختلف رو در حضور خانواده ها تدریس میکرد...  هم آموزش وضو داشتی که به چه زیبایی اجرا کردی و در درس ریاضی آموزش جمع با متد اکتشافی... خیلی مسلط بودی عروسکم...مبحثت طولانی هم بود ولی بسیار عالی اجرا کردی...خیلی جیگری خوشگلم... تابستون پرمشغله ای واسه خودت رقم زدی و بازم کوتاه نمیای...انتظار داری باشگاه سوارکاری بری و تنبک رو هم با مربی موسیقی...
29 خرداد 1395

۲۷ اردیبهشت ۹۵

امروز  یه جورایی اولین روز تابستون به حساب میاد...از بس که گرم شده... دیروز جشن آخر سال مدرسه برگزار شد. از ساعت ۵ تا ۹ طول کشید به نظر من بهترین جشنی بود که مدرسه به بهترین نحو برنامه ریزی کرده بودن... اجراها خیلی متنوع ، مهیج و شاد و تقریبا همه مقاطع هول تا پنجم به طور مساوی سهم داشتن...  به ما که حسابی خوش گذشت... تایم آنتراکت دنا خانوم سر خود با جمعیت پا شد رفت قسمت پذیرایی و انگار نه انگار خانواده ایدآره کلی دنبالش بین ملت گشتم از بس ریزه میزه بود همه حواسشون بود و خوشبختانه بسلامت پیداش کردیم... کلی مزه میریختی و دلبری میکرد . بچه ها شیفته اش شده بودن و باهاش ور میرفتن و بازی... خانوم با دیدنت هوایی شده بود و دلش میخواست ات...
27 ارديبهشت 1395

:-)

7 سال و 11 ماهه شدی و فقط یک ماه تا تولد 8 سالگیت باقی مونده...روزا و ماهها مث برق و باد میگذره...انگار همین چند روز پیش بود که در تدارک تولدت توی کیدزلند بودیم... و بروبیا داشتیم اونجا واسه بستن قرارداد روز تولد 7 سالگیت که خاص ترین روز تولد کل دوران زندگی هر کسی "ممکنه" باشه... واسه ما که بود... عروسک خواستنی خودمی...هنوزم حس دوس داشتنت مث قدیم حس قشنگ و قوی و متفاوتیه... یکشنبه عصر خوشبتانه جشن پایان تحصیلی 94-95 برگزار میشه... دعوتنامه از روز چهارشنبه توی کوله ات بود و من بیخبر......خیلی عالی شد...تنها روزی که عصرش هیچ کلاسی نداری...ضمن اینکه بابا هم ظهر یکشنبه از راه  میرسه.......کلی برنامه تدارک دیدین...لباس محلی... و دو دست...
24 ارديبهشت 1395

:-)

با وجودیکه 3 هفته است که درگیر ارزشیابی های پایان سال هستی ولی در کنارش کلاسهای بیرون و تفریح و تمرین و کتاب خوندن های پی در پی ات ووو...همچنان پابرجاست... استخر شنبه و چهارشنبه شبها... سه شنبه ها طبق معمول 5 سال گذشته موسیقی... دوشنبه ها شطرنج و پنجشنبه ها هم فرانسه ... بعداز تعطیلی مدارس هم انشالله با دکتر صحبت میکنیم واسه بهبودی زبان انگلیسیت... یک هفته با خاله جون و فاطی و دایی بهنام سپری کردیم...قبلشم دو روز با عمو مهدی اینا که عملا درگیر بودن و خیلی کم میدیدی...و شاکی هم بودی... هفته قبل دوشنبه عصر همگی بجز دایی بهنام رفتیم جُنگ عموهای فیتیله ای.....خیلی خیلی خوش گذشت... همیشه آرزو داشتی از نزدیک ببینیشون که خوشبختانه میسر شد.......
17 ارديبهشت 1395

:-)

یک هفته تمام بارون میباره... خداروشکر سالی که نکوست از بهارش پیداست...انشالا از شنبه گذشته آموزش شنا رو از سر گرفتی... شنبه ها و چهارشنبه ها ... امسال زنگ هنر متنوع بود واستون...یه مدت فقط نقاشی کار کردین یه مدت نمایش و از اواخر سال قبل هم باله... که بصورت تلفیقی...در قالب نمایش باله... بخاطر همین دوباره علاقمند شدی که باله رو ادامه بدی... اگه با تایم استخر تداخل نداشته باشه و با معلم باله مجموعه به توافق برسیم از هفته آینده باله رو مجدد شروع میکنی... دو روز پشت سر هم مدارس دوروبرمونو زیر ذره بین قرار دادیم...هنوز به نتیجه خاصی نرسیدیم... حالا که قصه تعویض مدرسه جدی شده، مرددم که از غیرانتفاعی به دولتی منتقلت کنیم... نمیدونم نتای...
26 فروردين 1395