ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

پاییز هم گذشت...با وجودیکه بابا نتونست شب یلدا کنارمون باشه ولی باز هم یک شب یلدای متفاوت رو گذروندیم.....بینهایت به جفتتون خوش گذشت... از دو هفته قبل با مانترا جون یکی از بهترین همکلاسی ها و دوستانت هماهنگ کردیم که توی جشن شب یلدای ک ی د ز ل ن د شرکت کنیم... دنا جون 3 ساعت و نیم انگار نتونست انرژی هاشو کامل تخلیه کنه و موقع برگشت بازم دلش میخواست اونجا باشه.. شکر.....   ...
4 دی 1394

نود :-)

دختر عزيزم عاشقانه مي ستايم خدايي را كه همواره ثنا كويش بودم، در حاليكه يكي از فرشتكانش را به من ارزاني داشت...نود ماه بخشايش شهد شيرين در آغوش كشيدنت بر ما مبارك
23 آذر 1394

:-)

اين روزها، خداروشكر ريتم كارهات هماهنك و رو به جلوست، بيشترش بخاطر اينه كه روابط بين ما و  معلمهاي مدرسه، استاد بيانو و حتي دكتر به تصور من دلي شده و يه جورايي حضور اين اشخاص جزو لاينفك  زندكيت شدن... اميدوارم همه بجه هاي تيران زمين در مقاطع مختلف زندكي موفق باشند، آمين...
15 آذر 1394

:-)

٨٩مين ماه تولدت مبارك باشه عزيز دلم... خيلي دوسست داريم دختر نازنينم... ديروز جند تا بكيج ديكه از محصولات نارسيس رو سفارش دادم اومد، واسه سركرمي خودم و يكيشم بخاطر  بالا بردن دايره لغات زبان فرانسه واسه  شما، روز اول خيلي خوشت اومد كه تونستي از بيست تا تست ١٧ تاشو درست حدس بزني. بنجشنبه، دكتر ازم خواست دنا جونم ببرم سر كلاس، يك ساعت تمام ساكت توي بغلم نشست و كلاس رو زير نظر داشت...خيلي صبوره اين دختر، عاشقشم...جديدا سيدا sida صدات ميزنه، خيلي شيرينتر شده از وقتي كه سعي ميكنه هر جه بيشتر حرف بزنه، منم يه روز، مامان هستم يه روز ماماني، و يه روزم مامانو ...
24 آبان 1394

:-)

٤شنبه شب ٣ تايي رفتيم تولد راميلا جون، صبح ٥ شنبه اولين جلسه كلاس فرانسه ، آكادمي بركزار شد،  ٥شنبه عصر خاله زهره اينا و خاله محبوبه اينا مهمونمون بودن تا فردا عصر جمعه... صبح جمعه هم رفتيم بيرون هواخوري و تفريح و لذت بردن از هواي تميز... ساعت ٤ عصر جمعه برنامه كنسرت بيانو داشتي...كه به خوبي اجرا شد... موفق باشي عزيزم... ...
17 آبان 1394

:-)

يه مدت بارون...امروز صبح برف و بازم بارون...خدايا شكرت... حسابي سرد شده... دخترم، خدا قوت، حسابي سرت شلوغه ...دوستت داريم...
11 آبان 1394

:-)

یکی دو هفته ای خاله فاطی اینا خونمون بودن...سعی کردیم خیلی به هممون خوش بگذره... عید قربان و یک روز بعدش رو رفتیم قزوین، باراجین ناهار خوردیم بعدم...فارسجین یک شب موندیم و جمعه شب برگشتیم... عصرها بعد از تمرین و مطالعه سعی میکردیم خونه نمونیم و تفریح... امروز صبح هم رفتیم به قصد بازدید منزل مرحوم دکتر حسابی که بعلت تعمیرات تعطیل بود...باغ موزه هنر ایرانی رو هم گشتی زدیم بعدم دو تا پارک و اسباب بازی پشت سر هم که لذتشو بردین شما دوتا....ناهار مهمون بیرون... هفته آینده تولد یکی از همکلاسیات دعوتیم بهت قول شرکت توی جشن رو ندادم تا چی پیش بیاد... کنسرت پیانو که قرار بود توی مهرماه تالار مدرسه خ برگزار شه همچنان درحالت تعلیقه... شطرنج همچ...
10 مهر 1394