ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

امروز حسابی بنده شیطون بودییییییی

1391/3/28 0:28
نویسنده : آزاده
281 بازدید
اشتراک گذاری

عسل خانوم از عصر که از مهد اومدی خیلی شیطونی کردی..... بابا رو هم رنجوندی... توی سالن مهد طبق معمول موقع رفتن آب میخواستی وقتی لیوانهای آب خوری تموم شدن بی تابی میکردی که با دست آب بخوری... در حالیکه تو مهد به بابا گفتی دستشویی نداری تو راه مشکل پیدا کردی که با سرعت بابا به دستشویی پارکینگ رسوندت و خوشبختانه مشکلی پیش نیومد ولی حسابی بابا از دستت عصبانی بود... بعدم از روی مبلها بالا پایین میپریدی بینی ات میخوره به مبل و یه کم خونی میشه... قبل از اونم با ماشین دوخت بازی بازی یه منگنه توی انگشتت فرو میکنی ناخواسته....ولی از بس مغروری و یک دنده ای چون گفته بودم اگه به حرفمون گوش ندی هر بلایی سرت اومد ما ساپورتت نمیکنیم سعی کردی گریه نکنی و دردش رو تحمل کردی...

آخرشم شام خوردی و با ناراحتی خوابیدی...

دیشب تا صبح مغز خاله ندا رو تریت کردی و امونش نمیدادی تمام کتابهاتو ورداشتی واسش آوردی بخونه...طفلی ندا...صبح که رفته هنوز نیومده و خونه داییش مونده....هههههه... قراره فردا صبح بیاد دوباره.

امسال نشد جشن بگیریم...ولی طبق معمول فامیل محترم بابا و دوستانم و منشی های بابا زحمت کشیده بودن و کادوهایی رو راهی کرده بودن همراه بابا و حسابی شرمنده شدیم...  و کلی خوراکیهای خوشمزه هم عمو حمید بابای محمد و علی کوچولو...

خیلی با محبتین.....و اللخصوص آقا بزرگ مهربونت... الهی همیشه زنده باشید و سلامت...خیلی دوستتون داریم.

فعلا کلاه و کادوی تولد.....شاید فردا شب کیک و شمع.....هم اضافه شه آخه سالگرد ازدواج منو بابا هم هستش...تو روز مبعث...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)