ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

کمبود وقت...

1393/4/9 20:13
نویسنده : آزاده
167 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها حسابی وقت کم میاریم....خوابم کم شده.....شبها تا دیر وقت بیدار... خونه ما که رنگ و بوی ماه رمضون نداره......انقددددددددر دلم تنگیده که .... فقط بابا روزه میگیره که تا الان پیشمون نیست......بیاد ممکنه حال و هوای این ماه مبارکو بگیریم...

بگذریم.

خاله زهره اینا سورپرایزمون کردن و پنجشنبه شب موندن پیشمون..صبحش با هم رفتیم استخر...

عصرش رفتیم پیست اسکیت.....مربی نیومده بود و ما بی اطلاع....مدیر آکادمی کلی معذرت خواهی کرد چون فراموش کرده بود بگه......ما هم زیاد نموندیم... دختر عمم زنگید که شب با عمه و بچه ها میان خونه....دیدن آقا بزرگ.......واسه همین زودتر برگشتیم که خرید میوه شیرینی داشته باشیم....سورپرایز شدیم باز.....پرستو و پگاه خواهر زاده های عزیزم هم همراهشون بودن... پرستو از اندیمشک اومده بود و پگاه از قزوین... شب خوبی بود...

تا 12 بودن....جالب اینکه آقا بزرگ هم پا به پای همه بیدار بودن و انگار که نه انگار هر شب 9 خوابن.....معلوم بود حسابی با وجود فامیل من بهشون خوش ممیگذشت...D: (حس ناسیونالیسیتی)

جمعه به سرعت گذشت.....بابا رفت......فرداش عمه جون اینا اومدن... این چند روز دکتر حسابی ازت کار کشید.....و بایست کل درسهارو دوره میکردی و تحویلش میدادی که متاسفانه....کمتر از نصف فرصت شد مرور کنیم.......بخاطر اینکه روزی که کلاس داشتی دکتر ازت راضی نبود و درست حسابی جوابشو نمیدادی... یه جورایی رفت و آمد به آکادمی واست خسته کننده شده.... 2 3 بار خواستی که انصراف بدی منم راضی بودم....ولی با مخالفت شدید دکتر مواجه شدی....به هیچ وجه اجازه نمیده که نصفه نیمه بزاری.....راستش منم خسته شدم....و حس میکنم واست کافیه.....و بهتره بیشتر بصورت تفریحی و ریلَکس انگلیسی رو ادامه بدی که از نظر روحی فکرت از قید درس و کلاس به شکل جدی آزاد بشه ......ولی نمیزاره...که نمیزاره....

امروز آکادمی داشتی....من نیومدم پیش دکتر که تستت کنه....با عارف جون رفتین داخل، ظاهرا دکتر ازت خواسته که  با یکی از بچه های آکادمی بصورت دیالوگ  سوال بپرسی اون جواب بده که به گفته عارف خیلی خوب و با صدای بلند سوال میپرسیدی و دکتر پیغام داد که خیلی خوب بودی...

فردا پیانو داری.......اینبار بخاطر شلوغ پلوغی زیاد تمرین نکردی......

دیشب توی خواب گوش درد شدی....صبح بردمت دکتر........دکتر خودت نبود.......و دو ماهی تعطیله.....واسه همین بردمت تابان....واست آنتی بیوتیک داد.......ظاهرا گوشِت چرک داشته.....و سرما خوردی و دکتر گفت باد کولر نخوری........امان از کولر........با اینکه دریچه های خواب هارو همیشه میبندم ولی بازم باد میاد و سرد میشه مزخرفه سرماش....چاره ای نیست.......باید تا مدتی که مهمون داریم، تحمل کرد...

دنا جونم خیلی بانمک شده ...دَدَ و بَ بَ و ممَ و کلی صداهای بامزه دیگه تولید میکنه.....عشقه این جیگمل.........

برم سراغ پخت و پز شام

حسابی سردردم....امروز دنا جون توی ماشین حسابی گریه کرد توی مسیر برگشت.....

تا بعد...

پسندها (2)

نظرات (0)