ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

این چند روز

1392/12/10 11:59
نویسنده : آزاده
188 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هوا بارونی بود.....

 کلی بهم کمک کردی...

دختر وایبری شدی و با بابائی یکسره در حال تبادل استیکر آنلاین میشین....کلی بخاطرت استیکر جدید دان کردم....

اگه همه میگن گلها رو نچینیم گناه دارن و گناهه، چرا اینهمه گل فروشی وجود داره؟؟؟؟ موندم.....ولی بعد گفتم اشتباه میکنن.....نباید چید...

از یکشنبه ماشین نداشتیم....بخاطر تر تمیز کردن و صاف صوف و پالیش... تا دیروز، سخت نبود چون با سرویس خودت میری مدرسه میای.....کلاس آکادمی و پیانو هم با آژانس رفتی....آکادمی همراه بابا..پیانو به تنهایی..البته راننده باهات موند که برت گردونه...یه خانوم جا افتاده مهربون که کلی با هم دوست شدین...

با خاله زهره قرار گذاشتم بیاد با هم بریم ماشینو بگیریم.....مسیر فوق العاده طولانی بود و خوشبختانه شلوغ و ترافیک نبود... سر راه بردیمت تولد صوفیا......خودمون رفتیم ماشین تحویل بگیریم....دو ساعتی طول کشید....ولی همچنان 2 ساعت دیگه شما تولد بودی بخاطر همین رفتیم نمایشگاه "زنان و تولید ملی" که همونجا توی گیشا بود.....برند های خوبی شرکت داشتن از جمله هالیدی که چند تایی خرید کردم واسه خودم و شما و بابا و تیچر ها و مربی هات.....در واقع عالی بود میخواستم صندلی پلاستیکی هم که اول ورودمون دیدم، واست بگیرم که فراموش شد....خاله زهره گفت شنبه دوباره برگردیم ولی بعیید میدونم جسش بیاد...

شب رفتیم خونه خاله زهره اینا تا 11 نیم بودیم و برگشتیم..خوشبختانه دنا تمااااااام روز خواب بود بخصوص تایم طولانی که توی ماشین بودیم و اذیت نشد.....یم

فردا آکادمی و باله......حسابی روز شلوغ پلوغی در پیش خواهی داشت مث همیشه....

خیلی دوستت دارم...هزار ماشالله خیلی مهربونی و قوت قلبم توی رسیدگی به دنا......خدارو روزی هزاااااااااااااااار بار شکر میکنم بخاطر وجودت....حیف که قدرتو اونطور که بایست.....نمیدونیم....

امشب بعد از خوندن یه قصه، نتیجه گیریت خیلی جالب و منطقی بود.....خوشحالم که مطالعه زیاد اینقدر ذهنت رو باز کرده و زاویه دیدت مث من یک طرفه نیست.......

دوستت داریم تااااااااااااااااااا ابد.... شکر که هستی.....:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)