ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

68 ماهگی ساینا جون و 43 روزگی دنا جون

1392/11/23 15:03
نویسنده : آزاده
527 بازدید
اشتراک گذاری

68 مین ماهگردت مبارک عروسک دوست داشتنی من...

دوشنبه ظهر رفتم مدرسه و کارنامه درس زبان فرانسه ات رو گرفتم و با هم برگشتیم... نمراتت رو کامل دریافت کرده بودی...معلمتون نبود...ولی نماینده آموزشگاه م... بجاش اومده بود و کارنامه هارو میداد..گفتش که از بچه های پیش دبستانی رضایت بیشتری داریم نسبت به کلاس اولی هایی که توی کلاس فرانسه با همید....

خاله زهره اومده بود تو ماشین واستاده بود مواظب دنا جون بود... بلافاصله که به خونه برگشتیم لباستو عوض کردیم با خاله زهره و الهه جون و دنا جون 5 تایی رفتیم آکادمی...

خاله زهره اینا موندن توی ماشین و منو شما رفتیم کلاست... هر جلسه بعد از کلاس قرار شد با دکتر مکالمه کار کنید....خوشبختانه روسفیدم کردی(آخه زیرآبت رو زده بودم دفعه پیش) دکتر بازم احساس رضایت کرد و حسابی تحسینت کرد... با اینحال ازش خواهش کردم که تا جاییییییی که میتونه باهات جدیتر برخورد کنه...

الهه جون از یکشنبه پیشمون بود...کلی با هم سرگرم کتابچه نخ جادویی جدیدت و پشمک شده بودین...

از پریشب یکسره میگفتی فردا بریم راهپیمایی تا من پرچمی که توی مدرسه درست کردم رو استفاده کنم...

دیروز صبح تا ظهر میگفتی واسم از این کانالهایی که آهنگ ایران ایران پخش میکنه بزار... میخوام پرچممو تکون

بدم... من و الهه کلی یواشکی ازت فیلم گرفتیم و میخندیدیم....حتی وقتی با پیانو موزیک ایران ای مرز پر گوهر رو میزدم بازم با پرچمت بالاسرم بودی...

خلاصه که حسابی شیرین شده بودی و ما هم یواشکی میخندیدیم...گاهی که متوجه خنده ما میشدی میپرسیدی"مگه چیه" :دی

قربونت برم... که از الان حس وطن پرستی درت ایجاد شده(شایدم از طریق مدرسه دیکته شده و عمیقا درکش نکنی) ولی بخاطرت خوشحالم و به وجودت افتخار میکنم صد البته بخاطر مدرسه محل تحصیلت رضایت مندم...

ظهر 4 تایی شال کلاه کردیم زدیم بیرون که بریم یه هوایی بخوریم.....رفتیم پارک سپهر ... هوا نیمه ابری بود و یه کم سرد...بیشتر از 1 ساعت دووم نیوردیم.....ولی خیلی خوش گذشت... ناهار گرفتیم که خونه بخوریم چسبید... اینم اولین 22 بهمن دنا جون راهپیمایی با ماشین و پیاده روی توی پارک...یادش بخیر اولین 22 بهمن شما طبس بودیم با بابائی گذاشتیم توی کالسکه ات تا باغ گلشن پیاده روی کردیم هوا آفتابی بود... و دلچسب... کلی عکس و فیلم از اون روز دارم....و البته از دیروز دنا جون و شما...

دیروز 3 تایی رفتیم حمام....دنا جون هم مث شما عاشق حمام کردن و آب گرمه... بی صدا توی وانش آروم میمونه و لذت میبره وسط آب ولرم... شما معمولا تا 1 ساعت بعد از ما همچنان توی استخرت میمونی و با عروسک های حمامتون بازی میکنی و طبق معمول داستان سرایی و نمایش...

توی کوچکترین فرصت همیشه در حال بازی با عروسکهای فنقلی اتی حتی وقتی از مدرسه برمیگردی توی اتاقت میمونی و لباست رو عوض میکنی و یه نمایش دیگه و دیالوگ گویی از طرف تک تکشون....

دختر رویا پرداز من... سخت منتظری دندون شیریت که حدود 1 ماهیه لق شده و در حال افتادنه ، بیفته بزاری زیر بالشتت و از ما هدیه دریافت کنی.....

نفسییییییییی عسل خانومممم:-*

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)