ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

امروز.....

1392/4/2 19:49
نویسنده : آزاده
172 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح جفتمون استخر رفتیم.....شمارو 11 نیم بردم مهد م... همه دوستای سابقت اونجا بودن...بخصوص نیلوفر و بهار که بهشون علاقه داری و 3 قلوها که زیاد دوستشون نداری...

اولش یه کم دلهره داشتی چون خیال میکردی مث استخر خاله جون اینا عمیقه ولی کم کم عادت کردی....وقتی اومدم دنبالت اول کار عینکت رو گم کردی توی استخر.... بعدم همش میگفتی کاش مربی نداشتیم آخه همش میگفت این کارو انجام بدین اون کارو انجام بدین.....ستاره برین لاک پشت بیاین....(جل الخالقتعجب) نمیذاشت با دوستام آب بازی کنیم... میس غزال رو هم دیدیم....حسابی فشارت داد و ابراز دلتنگی......گفت بیارینش توروخدا......بهش گفتم که جریان چیه و دیگه مهد نمیفرستمش......هر چند که شدیدا علاقمنده بخش زبان رو شرکت کنه....دلم میخواست کلاس نقاشی مهد یا مدرسه بفرستمت که با کلاسهای دیگه ات تداخل داره... امسال قرار بود با هم بریم کلوپ انقلاب و تنیس کار کنیم ولی با این وضعیت جدیدم مقدور نیست......انشالله سال آینده........با اینحال دیر نمیشه واسه شما گل دختر.......

امروز بعد از استخر یکسره مشغول رنگ آمیزی و حل تمرینی...

عکسهای کلاس موسیقی رو دیدی دلت سوخت که چرا انقدر زود تموم شد....."دلم میخواد بازم برم کلاس ارف".....جیجر...

فردا عیده و کلا تعطیلیم.....شاید اگه حسش بود امشب بریم با ماشین دوری بزنیم و با چراغونی های شهر یه ذره روحیه بگیریم......یادش بخیر پارسال 3 تایی رفتیم جمشیدیه و شام موندیم و بعدم آتیش بازی توی ولیعصر رو جشن و اینارو با ماشین دور میزدیم.......

تازه فردا صبحشم هانیه جون اومد پیشمون و کلی کیف کردیم....چه زوددددددددددددد میگذره ای خدا.....به هانیه گفتم هفته دیگه اگه تونست بعد از کنکور(شنبه برگزار میشه) یکشنبه همراه بابا بیاد پیشمون...

فردا کلاس اسکیت تعطیله ولی پیست واسه تمرین بازه.......اگه حوصله ام رسید میریم یه سر....

همه چی خوب......و رو براهه خداروشکر.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)