ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات ساینا

سه شنبه پر مشغله...

1392/3/7 22:54
نویسنده : آزاده
107 بازدید
اشتراک گذاری

واااااااااای که عجب روزی بود امروز ، دیشب که از صدای رعد و برق خوابم نمیبرد... تا 1 بیدار بودم صبح هم از 4 دیگه خوابم نبرد...با اینحال سرحالتر از تمام سه شنبه های به همه کارهام رسیدم...شاید چون از صبح تا همین الان یکسره مشغول بودم......شکر....وجودت و کارهای خوبت حسابی بهم انرژی مثبت منتقل کرد.....این بزرگترین دلیل خستگی ناپذیری امروزم بود.

طبق معمول..... 8 رفتم استخر... بهم اطلاع دادن که اگه بخوام میتونم توی یه کلاس آموزشی واسه 8 شب گذاشتن ثبت نامت کنم که بیخیالش شدم......چون استخر مدرسه داره راه میفته و از طرفی، تصمیمم واسه  ثبت نامت توی باشگاه خودم، انشالله مهر آینده است.

تو راه برگشت کلی خرید میوه و سبزیجات انجام دادم اومدم خونه که بیدار شده بودی و کارتون میدیدی...با هم صبحونه خوردیم طبق معمول یه دوش گرفتم که سرحالتر بشم و البته شوینده های خودم رو مصرف کرده باشم... بلافاصله شروع کردم به نهار درست کردن . وقتی متوجه شدی آقابزرگ اینا میخوان بیان شروع کردی به جمع کردن فولدرهای زبان مهد کودکت طی 1 سال  گذشته که وسط هال ریخته بودی و مرور میکردی بعدم دستمال کشی و حتی گذاشتن یه بسته بزرگ پارچه توی انباری که توی پارکینگ بود.. اینهمه مهربونی و کمکت واسم خیلی خیلی قابل تحسین و البته باعث خوشحالیم شد( از صمییییییم قلبم بهت افتخار میکنم عشقم) ....ساعت 11 نیم بابا زنگ زد که حرکت کردیم.....و 2 رسیدن خونه.....قبل از اینکه برسن رفتیم آکادمی زبان....

 دم ظهر  و قبل از رفتن به آکادمی زبان، از مدرسه زنگ زدن و واسه یکشنبه عصر دعوت شدی به جشن خاله بازی.....قرار شد با هر اسباب بازی که دوست داشتی تو جشن حاضر شی... خانوم مدیر  بهم زنگ زد و گفتش که "دلم میخواد دخترم ساینا هم حتما توی جشنمون باشه"... قربونت برم که انقدر خواستنی هستی...

امروز توی کلاس زبانت بیشتر از قبل کووووووووووووووولاک کردی.....تیچر و دکتر پ حسابی سورپرایز شدن... به خوبی جملات رو سر هم کردی و یه عالمه درس عقب افتاده رو طی 2 روز جبران کردی......جایزه ای که قرار بود جلسه قبل بهت داده شه....داده شد.....خیلی خوشحال شدی.....و تشکر کردی........."ممنون" دکتر یکسره میبوسیدت و قربون صدقت میرفت......بعد از کلاس بردت توی اتاقش و به مهمونهاش معرفیت کرد و میگفت میبینین چه دختر نازیه...خیلی هم با استعداد.....دختر خودمه.......و و و...... مامان آقای دکتر واست یه بستنی هم آوردن که توی ماشین نوش جان کردی........امروز حسسسسسسسسسسسابی بخاطر وجودت بیشتر از همیشه به خودم بالیدم و از همه تشکر کردم و البته ابراز علاقه واسه ادامه راه...

ناگفته نماند امروز رسما شروع کار با حروف الفبا بودش....که شما خودت استاد رایتینگ بودی و تیچرت حسابی سورپرایز شد با اون خط قشنگت... با حرف A چند تا کلمه نوشتی...خیلی لذت بردم از نوشتن لاتینت روی بورد....

مستقیم رفتیم موسیقی......لادن و مونا جون منتظرت بودن....و یه ربع زودتر از بچه های دیگه باهات فلوت کار کردن.

تمرینات کنسرتتون عالی بود.......بخصوص ریتم جدید شعر ای داد و بیداد....من که عاشقش شدم......

بعد از کلاس بازم منو هدایت کردی به سمت شیرینی فروشی همیشگی و یه مقدار شیرینی خامه ای خریدی و رفتیم خونه... پریدی بغل آقا بزرگ و مامان بزرگ.....و یکسره میوه شیرینی تعارفشون میکردی... امشب سر از پا نمیشناختی بخاطر آقابزرگت اینا.....خیلی خوشحال بودی و کارهایی که این مدت انجام داده بودی با ذوق و شوق تمام نشون میدادی.....

دم اذون مغرب بارون اومد....هوا که از صبح گرم و شرجی شده بود شب خیلی خنک و دلچسب...رفتیم زیر بارون... واسه مامان بزرگم یه صندلی گذاشتیم کنار در تراس نشستن....

بعد از شام کلی با بابا کلمه بازی کردین اونم با جایزه ای که از آکادمی گرفته بودی.....الانم توی اتاق داری به کتاب خوندن بابا گوش میدی...که انشالله بخوابی.......

کلی حرف داشتم.....ولی امشب فرصتی نیست...

دوستت داریممممممم N تااااااااااااااااااااااااا....:-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)