خسته...کوفته....
الان یه جنازه داره واست خاطره تایپ میکنه...
امروز از ساعت یه ربع به 5 دیگه خوابم نبرد....7 با بابا صبحونه خوردیم......8 رفتم استخر....جلسه اول ترم 2... یه حرکت جدید... تیغه...که خوشبختانه از همون اول خوب کار کردم...
برگشتم خونه و شما بیدار شده بودی و دوباره با هم صبحونه خوردیم.... زبان کار کردیم و نهار خوردیم و آماده شدیم رفتیم آکادمی...اونجا درس جلسه گذشته رو خیلی خوب کار کردی ولی متوجه نبودم که یه فایل جدید گرفتم و باید اونو هم کار میکردم باهات... واسه همین از امروز تا پس فردا که دوباره کلاس داری کلیییییییی کلمه و جمله باید کار کنیم و بخاطر من یه عالم فشار بهت میاد...ولی چاره ای نیست ):
وقتی رسیدیم خونه دکتر زنگ زد و گفت که نشد به کلاس ساینا برسم، چیکار کرد؟ که گفتم خوب بودی ولی حواس پرتی من کار دستت داد.... خانوم پ هم معذرت خواهی کردن چون جایزه ساینا فراموششون شده و 3 شنبه جبران میشه...
بعد از کلاس زبانت 1 ساعت استراحت کردم و رفتم آموزشگاه موسیقی که جلسه بود... نزدیک به 2 ساعت صحبت شد......راجع به.........(حس نوشتنم نیست، تا بعد)
انقققققققققققدر گشنه بودم سر راه خرید کردم و بهت گفتم سفره بندازی با هم عصرونه بخوریم......که تبدیل به شام شد.....چون نای خوردن شام ندارم الان...
با بیحالی دراز کشیدم روی مبل زیر پتو و کلمات امروز رو باهات مرور کردم.......بعدم باغ وحش زمان طفولیتت رو آوردی و بازی کردی......الانم درحالیکه بستنی فالوده میخوری منتظری بیام باهات تمرین کتابچه هوش انجام بدم...
به این بهانه سریال ح س رو نگاه میکنم بعد میخوابیم...
فردا هم هوارتا کار داریم......تا ظهر استراحت، ظهر پشتیبانی داری، باید خونه باشیم....عصر هم خرید.....آخه 3 شنبه مامان بزرگ اینا واسه چند روزی پیشمونن....و باید برم خرده ریز تهیه کنم....
وای که 3 شنبه بدتر از امروز خواهد بود....))):
بهم گفتی اگه نداشتمت چیکار میکردم؟ گفتم یه مامان دیگه میداشتی، گفتی نه فقط تو مهربونی......بقیه مامانا بدتر از شمان :)))))))
قربون حرف زدنت بشم...
شبانه روز قربون صدقه ام میری........به قول مامی خودم، بجای اینکه تو قربون صدقش بری یکسره ساینا داره ابراز احساسات میکنه....
دوستت داریم تا ابد........عشقمی. :-*