ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

حال و روز ما...

1392/2/9 17:18
نویسنده : آزاده
130 بازدید
اشتراک گذاری

عروسکم الان خوابی.....تاثیرات داروهایی که میخوری...

خداروشکر که الان  3 2 روزه که وضعیتت خیلی بهتر و نرماله و تب نمیکنی.با اینحال،

پریروز دکتر خودت برگشت و بردیمت...از بس خوب و مهربونه وقتی میری اونجا هم راحت حرف میزنی و جواب میدی هم مث همیشه اجازه میدی که قشششنگ معاینه ات کنه. داروهایی هم که میده مث آب روی آتیش میمونه...کلا خداروشکر میکنم بخاطر وجود همچین پزشک قابلی که هم به ما نزدیکه و هم دو شیفت تو مطبه و هر زمان میشه ازش کمک گرفت...

دیروز سومین جلسه کلاس جدید زبانت بود... تا رسیدیم دکتر در حال رفتن بود... برگشت و حال و احوالت رو پرسید و متوجه شد که بیحال به نظر میرسی... رفت سر یخچال و واست خوراکی آورد و به تیچرت تاکید کرد که امروز ملایم تر برخورد کنه باهات... اولش حس اجرای کلمات رو نداشتی ولی کم کم شروع کردی و خوب پیش رفتی..... درس جدید رو گرفتیم و برگشتیم خونه که توی راه خوابت برد.

امروز صبح رفتم مهدتون....متوجه شدم که میتونی از اول تیر ماه بدون اینکه کلا مهد ثبت نام کنی استخر مهد کودک سابقت استفاده کنی... واسه همین شهریه ای که قبلا داده بودم رو پس نگرفتم که صرف 2 ماه استخر رفتنت به مهد بشه... خانوم سعید و خواهرشون خانوم دکتر....حسابی جویای حالت بودن که گفتم فعلا حالت روبه راه نیست... گفتن حتما ویروس گرفتی.... خیلی اصرار داشتن بیای که از بچه های زبانتون عقب نیفتی...و اینکه حیفی و جزو بهترینهاشون بودی.... منم گفتم نگران زبانش نیستم و دارم باهاش کار میکنم... و ...

ننی خاله مریم هم امروز اومدن پیشمون آخه امروز نوبت ویزیت چشم دارن... کلی کتاب حدودا فکر کنم 13 تا و یه لباس پرنسس خوشگل واست آوردن با یه عالم کلوچه و نون خرماییی و ... یه لباسم واسه من... و دوتا چادر نماز دوخته شده توسط خاله زیبا... دستشون درد نکنه...

دیروز بالاخره تلسم استخر رفتنم شکسته شد....و اولین جلسه آموزش شنای خصوصیم رو عملی کردم.

پریروز بعد از تمرین بسکتم یه سر رفتم استخر واسه شما سوال کنم که متوجه شدم متاسفانه از 6 سال به بالاست...واسه خودم پیگیر شدم که مسئولش دو تا نوبت خالی پیدا کرد که منم ترجیحا صبحها ساعت 8 رو رزرو کردم تا بعد از مشورت اوکی کنم آخه فرصتی نداشتم و باید تا صبح فرداش جواب میدادم... این بود که بارو بندیلم رو جمع کردم و ساعت 7 نیم صبح رفتم باشگاه و 8 ثبت نام کردم و واریز مبلغ و بعدم استارت آموزش شنا خورده شد....جای شکرش باقی، از اونچه که تصور داشتم تمیز تر و منظبت تر بود...

فردا روز شلوغی در پیش داریم....کلاس زبان و موسیقی...و تمرین هر دوتا...خودمم که جلسه دوم شنا.

قراره چهارشنبه ببرمت واسه ژیمناستیک تست بدی... نمیدونم شرایطشون چیه ولی یکی از کارمندا گفت باید حتما مربی وضعیت جسمانی دخترتون رو ببینه بعد ثبت نام کنید... ای بابا از شانس ما شما هم ضعیفتر شدی به نسبت قبل... امیدوارم تا پس فردا حالت کاملا خوببببببب شده باشه...انشالله.

این روزها فرصت نقاشی کردن پیدا نکردیم......ولی کلی شومیز رنگی خریدم که انشالله کاردستی انجام بدیم.....بابا هم 4 تا شیشه برش داده واست خریدن که روشون نقاشی و ویترای کار کنی.... آخه یه مدت گیر داده بودی که شیشه بخریم.....شیشه مناسب پیدا نشد واسه همین معمولی خریدن و با سمباده تیزیش رو گرفتن و آماده استفاده کردنه....

عروسک قشنگم منو بخاطر همهههههههه کج خلقی هام ببخش...

میدونی که عاشقتیم......

همه سعی مون اینه که توی تربیتت کوتاهی نکنیم...

دوستت داریم تا بینهایت.

فعلا....بای.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)