ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات ساینا

این روزا...

1392/2/3 8:53
نویسنده : آزاده
148 بازدید
اشتراک گذاری

از پریروز مشغول ترتمیز کردن خونه شدیم... فرشهارو دادیم بشورن و پرده هارو هم دونه دونه درآوردم تو ماشین شستم و بلافاصله نصب کردیم... خونه بدون فرش خیلی بی روح و سرد شده...یکسره لمیده رو مبلیم و زیر پتو... ودوباره شوفاژ ها رو بکار انداختیم.

همچنین یکشنبه عصر ساعت 2 نیم اولین جلسه آکادمی برگزار شد تا 3 نیم اونجا بودیم.

شب با بابا کلی شطرنج بازی کردین و منم دوربین و گذاشته بودم خودش ریکورد کنه... آخه خیلی بامزه بودی حین بازی.

بعدم چیدمان اتاق خوابمون رو عوض کردیم...

دیروز صبح هیچ کاری نداشتیم واسه همین تصمیم گرفتیم بزنیم بیرون... و شمارو ببریم پارک و هوا خوری و رستوران...حدودای ساعت 12 ظهر بالاخره آماده شدیم و اول رفتیم بام تهران.....ولی از بس باد بود و سرد بیخیال شدیم و موکولش کردیم به یک روز تعطیل و توی هوای مناسب تر....بابا تصمیمش رو گرفته که یکبار بانجی جامپینگ رو تجربه کنه.....ولی منی که ادعای جسارت داشتم، توی دلم هنوز شک دارم .... و یه جورایی میترسم.... یه چرخی با ماشین اون اطراف زدیم ولی بخاطر سردی هوا نشد توی پارک پیاده شی، ساعت 1 نیم رفتیم رستوران ع ق که قبلانا بدون حضور شما رفته بودیم... اینبار با هم و با وجودت بیشتر از قبل بهمون چسبید...

تا 4 بیرون بودیم و برگشتن یه سر رفتیم لبنیات ی و ماست و پنیر و دوغ  خریدیم. یه برنامه کودک دیدی و بعدم تمرین فلوت و یه کم بلز....دیگه یاد گرفتی آهنگ تولدت مبارک رو تا آخر اجرا کنی...

امروز عصر هم کلاس زبان داری هم پشت بندش موسیقی....تمریناتی که دکتر گفته بودن رو باهات انجام دادم خیلی خوب بودی.....ازت فیلم گرفتم که مثلا به دکتر نشون بدم....وسطاش همش شیطونی میکردی و ساز خودتو میزدی...

الان خوابی.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)