ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

1395/8/17 19:54
نویسنده : آزاده
348 بازدید
اشتراک گذاری

۱۰ ۱۱ روزی عمه جونت اینا پیشمون بودن...امروز صبح رفتن  جاشون خیلی خالیه....

الان از شطرنج برگشتیم...از یکی دو ساعت پیش بارون داریم...اونم سیل آسا...۴۵ مین از کلاس تا خونه طول کشید...که بارون هم مزید بر علت ترافیک این ساعت همیشگی شد...

تایم کلاست با دنا جون رفتیم دیدن خاله فرح... دلش حسابی واسه دیدنت پر میزنه آخه توی سه هفته یک ماه اخیر که از پیشمون رفتن فرصت نشده همدیگرو ببینید... روز اسباب کشی حسابی ناراحت کننده بود واسه شما دوتا چون به طرز خاصی همدیگرو دوس دارید...

همه ی کلاسا مث قبل برقراره... استخرت رو ۱۲ جلسه دیگه تمدید کردیم که پروانه ات تکمیل و تثببت بشه و انشالله بعد از اون وارد مرحله ی جدیدی از آموزش میشی...

بابا دو هفته ای تصمیم گرفته و اصرار داره تعطیلات ۸ آذر پروازی بریم چابهار ولی من حسشو ندارم و حس میکنم از فاز درس و تمرینات جنبی خارج میشی...تا ببینیم چی پیش میاد.

این مدت عمه جون اینا بودن خیلی به هممون خوش گذشت از هر فرصتی واسه دید و بازدید و طبیعت گردی و پارک و بدمینتون و پیاده روی استفاده کردیم...خیلی خوبه که بالاخره مصمم شدن بیان و به ما نزدیکتر شن...به امید اون روز...

 

دنا جون فوق العاده شیطون و بازیگوشتر و تو دل بروتر شده...خیلی بانمک و خوردنی...برخلاف بچگیت که انگلیسی فارسیو قاطی نمیکردی، توی صحبت هاش کلمات انگلیسیو با جملات فارسی قاطی میکنه تحویلمون میده...به قول عمو علوی یه جورایی با لحن و آهنگ کارتون دورا حرف میزنه...خیلی جیگمله این دختر هممون دوسش داریم... هر چند توی این سن گاهی خودخواهی هاش آزارت داده...همیشه ازش میپرسی " دنا، دوستم داری؟؟؟" اونم میگه اوهوم...بانمک من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)