ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

1395/6/10 0:43
نویسنده : آزاده
121 بازدید
اشتراک گذاری

الان دوازده و ده مین نصف شبه...همه خوابید...بالاخره فرصت شد بیام بنویسم...

از ابتدای مرداد تا 26 م مهمون داشتیم چه در رفت و آمد چه چند روزی اقامت... 

هفته ی اول مرداد که دختر عمه ی بابا با خانواده ی محترمشون تشریف آوردن  و همزمان عمه جونت اینا...بعد از دو سه روز همگی زدیما به جاده و 3 رفتیم ماسال...خیلی خیلی خوش گذشت...شب و روز اول و دوم بارون دلچسبی میبارید که همگی کلی خوشحال و از لحظه لحظه هوای مرطوب و مطبوع در وسط تابستون نهایت لذت رو بردیم...

روز سوم بارون بند اومد و موفق شدیم عکسهای یادگاری شارپ از فضا و دورهم بودنمون در طبیعت داشته باشیم...شب آخر رفتیم دریای انزلی و  تا  ظهر فرداش که بعد از صرف ناهار برگشتیم خونه...البته انزلی دختر عمه ی بابا و خانواده از ما جدا شدند و برگشتند به سمت مشهد...ولی عمه جونت اینا تا دو هفته ی بعد هم در خدمتشون بودیم...و سعی کردیم نهایت استفاده از دور همگی های بی نظیرمون ببریم... یادم رفت بگم توی این سفر و بیست و اندی روز هانیه جون دختر عموی بابا هم با ما بود و با وجودش در کنارمون کلی خوش گذشت...یک روز این وسط مسطا هم دایی داریوش اینا مهمونمون بودن...

حجی هم که از نیمه ی خرداد پیشمون بود تا 25 مرداد که کنکور و البته آزمون پایان دوره ی مجتمع فنی رو به خوبی از سر گذروند و عصر همون روز برگشت اندیمشک...یهو خونمون خالی شد و چند ساعت اول دلگیر ولی دوباره با ادامه ی مشغله های همیشگیت و بنده و هیاهوی دنا جون توی خونه همه چیز رنگ و بوی خاص خودشو گرفت و دلتنگی بی معنا شد... مزه ی این دور همی ها هم به اینه که چند وقتی به شدت خوش باشیم و دوباره روزمرگی های ناتموم و متنوع...و در فرصت های بعدی دیدارها شیرینتر از قبل میسر بشه...

خداروشکر که روزگار به خوشی گذشت...

وسط این همه  رفت و آمد...کلاسهات بدون وقفه ادامه داشت ... درست 15 مرداد رسیتال پیانو هم به خوبی و باموفقیت برگزار شد...خیلی هم عالی با اعتماد به نفس بالا اجرا کردی ... 

فردا هم خدا بخواد قراره با گروه ارکستر مدرسه به سرپرستی مربی موسیقی مدرسه آقای هوربد هم اجرای تکی پیانو داشته باشی هم قطعاتی رو  در گروه با پیانو بزنی هم زایلفون...

کلاس های آموزش شنا همچنان ادامه داره قراره از شنبه دوره ی جدید و شنای پروانه رو شروع کنی...

کلاس باله فعلا تعطیلش کردم...هر چند اصرار داری دریاچه ی قو رو کامل کنی بعد اتمام...ولی فعلا بنا به دلایلی مخالفت کردم...

ترم یک کارگاه دقت و تمرکز تموم شد و ترم جدید هم ثبت نام شدی و یکشنبه گذشته اولین جلسه ترم جدید رو با مربی خوبتون جناب هوربد شروع کردید...

شطرنجت از دوشنبه ها به چهارشنبه موکول شده و پنجشنبه که سرجاشه... هر هفته جمعه مسابقه برگزار میشه از بازیکنان داخل و خارج از آکادمی شطرنج...سه هفته حضور داشتی این هفته احتمالا نباشیم...

سه شنبه ها هم چنان کلاس پیانو...و البته کلاس ارکستر مدرسه که از این هفته تا  شروع مهر تعطیل شد...

خداروشکر دکتر پ هم از عملکردت در جهت یادگیری فرانسه و البته انگلیسیت رضایت داره... درواقع فرانسه بصور سلف لرنر مشغولی و دکتر فقط  تستت میکنه و هر بار بایست به میزان یادگیریت اضافه کنی... و ارائه...

در مدرسه ی جدید هم ثبت نامت رسما صورت گرفته شد...سه روز پیش لباس فرم مدرسه رو دریافت کردیم منتظر میشیم واسه ی 24 شهریور جلسه ی معارفه و کلاس بندی... انشالله...

خدا رو شکر همه چی خوبه...با برنامه ریزی و با کمترین فشار... چرا که در کنار اینهمه، تفریحات بیرون و خونگی هم برقراره و رضایت داری... هر شب دو دست شطرنج با من و بابا...تقریبا یک شب در میون پارک و پیاده روی و اسکوتر و دوچرخه...ووو

انشالله خدا بخواد تا آخر شهریور هم دو تا عروسی در راه داریم... این چند روز هر وقت بابا بیکار بود صبحها خرید داشتیم... همه ی مایحتاج عروسی تهیه شده...

بارها رفتیم شهر کتاب هم خرید کتاب...هم لوازم مدرسه...هم تفریح و کتابخونی...یه جورایی شدیدا علاقمند و وابسته به این شعبه ی شهر کتاب شدم قبلا سالی دو  سه بار سر میزدم، الان با همکاری و اشتیاق دنا جون ماهی دو سه بار..دنا جون هم از قسمت نقاشیش خوشش میاد مارو کشون کشون میبره پای میز به قول خودش "نداشی" عاشقشم...

فردا دایی سعید اینا میان که آخر هفته با هم باشیم...

بوس بوس به جفتتون... :-*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)